#fanfic
#mylittleblue5
#larry
#arshiya
_خب چرا!؟لویی با ستایش ب چشم هاش زل زد تمام کاری ک توی این یک ساعت انجام داده
هری سوالات خودشو راجع ب انسان ها میپرسید و لویی بدون اینکه معذبش کنه جواب میداد_چون روش سریع تریه برای رسیدن ب جواب
چشم هاشو ریز کرد و خیلی آروم سرتکون داد!_اینجا گوگل و رایانه ندارین!؟
تعجب میکنه!نکنه هری واقعا ازش خجالت میکشه!
_چطور!؟
دست هاشو روی سینه اش گره میکنه و ب چشم های سبز و عمیقش خیره میشهاون با تمام وجودش میتونست درد توی عمق چشم های هری و احساس کنه!
مادرش بعد از زایمانش از بین رفت!
بله درسته از بین رفت!وقتی جثه کوچیک هری توی بغلش بود اون خاکستر شد و همراه با باد رفت!
شاید این چیزی باشه ک نشون میده عمره یه پری تموم شده!
_آ...آخه فک کنم تو خسته شدی!
اون سرشو از روی دفترش ک طرح باب اسفنجی داشت بالا آورد و با شرمندگی لویی و از نظر گذروند_اینطور نیست هری
امیدوار بود لویی راست بگه چون این واقعا براش خجالت آور بود!لویی بدون مقدمه اونو ب خونه اش دعوت کرد و بهش جای خواب داد و حالا هم داره کمکش میکنه تا تحقیقی ک وظیفه خودشه و تموم کنه!
یا لویی خیلی عالیه یا قصد بدی داره!از این دوصورت خارج نیست و هری سعی میکنه بدبین نباشه چون لعنتی لویی واقعا خوب و مهربون ب نظر میاد!
_مرسی
یا خجالت لبخند میزنه و سرشو پایین میندازه!
مطمئنا لویی دیگه نفس نمیکشه!_خواه......
صحبت لویی با جیغ بلندی قطع میشه ک هری و از ترس میپره و خودشو توی بغل لویی جا میکنه!
لویی سعی میکنه نخنده و اون کیوتی و توی بغلش له نکنهخب اون صدا جیغ زین بوده چون میدونید؟لیام واقعا بی ملاحظه است!
از بالا ب صورت معصوم و چشم های سبزش ک با ی لایه نازک از اشک پوشیده شده نگاه میندازه
دستشو پشت بدن کوچیکش میکشه و سعی میکنه با دلداری دادن آرومش کنه
_هری اون هیچی نبود!!!!
یقه لباس لویی و محکم تر میکشه و هق هق خشکی از حصار لب های صورتیش خارج میشه_هری نترس
روی پیشونیشو میبوسه و با محبت زمزمه میکنه_و...ولی اون جیغ کشید.کی بود!؟نکنه کمک میخواست!؟
اگر بگیم هزار دفعه زین ب خاطر صدای لرزون و ترسیده هری لعنت نکرد دروغه
حالا چجوری باید خودشو کنترل میکرد!؟
اون دوست داشت کیوتیش تا ابد همینجا توی بغلش بمونه اما وقتی ک سر هری روی سینه اش بود یا وقتی ک صحبت میکرد لب هاش روی بدن لویی کشیده میشد و این واقعا کمکی ب کنترل کردن خودش نمیکرد!یعنی میتونست خودشو در برابر اون لب های صورتی و براق ک وقتی صاحبشون صحبت میکرد تکون میخوردن کنترل کنه!؟
_هری نترس!
اون با خجالت از توی بغل لویی ک روی تخت نشسته بود پایین میاد!_معذرت میخوام
لویی شونه بالا میندازه و رو ب روش می ایسته_مهم نیست این صدای هم خونه ام زین بود و اون کمک نمیخواد مطمئنا الان داره لذت میبره!
با خجالت و تاسف سرتکون داد_من خیلی خنگم
لویی ب طرفش میره و گونه های سرخشو نوازش میکنه!_این تقصیره تو نیست ک اینارو نمیدونی....
نزدیک تر میره و دست هاشو پشت گردن هری میذاره و با حس کردن موهای کوتاه پشت گردنش پروانه ها توی دلش ب حرکت در میان!لبخند میزنه و در ادامه حرفش میگه:و این تقصیره تو نیست ک انسان متولد نشدی
توی ثانیه بعدی لب هاشون روی هم قرار میگیره!
اما عکس العمل هری چیه!؟
_____________________________________
ی چیزی راجع ب اپ و کامنتا بگم
منو هانیه(آلما) باهم اپ میکنیم
گاهی اون آپ میکنه گاهی من
ولی کامنتارو خودش جواب میده
پس اگر کاری بامن داشتید بیاین تلگرام
@arshiyapalik
مرسی و نظر!
ARSHIYA
BINABASA MO ANG
my little blue[L.S/completed]
Fanfictionتموم چیزی ک لویی بهش فکر میکرد ی پسر سفید با بال های کوچیک آبی بود! اون همیشه اونو زیر نظر میگرفت و برق بالهای پولکیش و زیر نور خورشید تحسین میکرد! BY:ARSHIYA Louis top