⛤part 6⛤

800 180 35
                                    

تمام احساساتی ک تمام این سال ها بهشون غلبه کرده بود توی چشم های سبزش ب واضحی خودنمایی میکرد!

قلبش تند میزد و امنیت تمام وجودشو گرفته بود!!!
این چ حسیه!؟

مطمئنا قبلا تجربش نکرده بود!

ب محض اینکه متوجه شرایط میشه دستشو روی سینه های قدرتمند لویی میذاره و اونو ب عقب هل میده !

گونه هاش سرخ میشه و لب ها صورتی و نازکشو روی هم فشار میده

لویی این حس و دوست نداشت....

اینکه پس زده بشه دردناکه خصوصا وقتی ۱۳ سال منتظر این لحظه بوده

صورت هری بیحس شد و آتیش خشم توی وجودش زبونه کشید

اون انسان حق نداشت برای تخلیه احساسات و هوسش از اون استفاده کنه

اون ۱۳ ساله ک پاک بوده و لویی در عرض یک ثانیه اون پاکیو نیست و نابود کرد

صداشو بالا میبره و توی صورت نگران و دلخور داد میکشه:من ۱۳ ساله دارم این پاکیو حفظ میکنم و تو ک حتی ۱ ساعت هم نمیشه ک منو میشناسی نابودش کردی تو لیاق.....

لویی نمیدونست چرا بخاطره ی بوسه هری تا این حد احساس کثیفی میکرد و این عکس العمل و نشون میداد ولی ی چیزیو خوب میدونست اینکه وقتی ۱۳ سال پشت یکی باشی نباید این جواب و بگیری
صورتش قرمز میشه و نزدیک تر میاد!

از بالا چهره مظلوم هری و از نظر میگذرونه و در ادامه حرفاش سرش داد میزنه:من لیاقت ندارم!؟ میتونم بپرسم چرا!؟

عقب تر میره و متقابلا داد میکشه:آره تو لیاقت نداری چون با اینکه حتی ی ساعتم نمیشه ک منو میشناسی نتونستی هوستو کنترل کنی

هری از این میترسه ک لویی ازش سواستفاده کنه و بعد ب حال خودش رهاش کنه!؟

_این هوس نیست هری و من یک ساعت نیست ک تو رو میشناسم!

دوباره عقب میره و چشم هاشو ریز میکنه و با شک حرکات لویی و زیر نظر میگیره و منتظر میشه حرفاشو ادامه بده!

چرا داره تا این حد لطیف صحبت میکنه!؟

_تا حالا از خودت نپرسیدی هدیه هایی ک میگیری توسط چ کسی فرستاده میشن!؟تا حالا از خودت نپرسیدی ک چرا همه کارات درست پیش میرن!؟تاحالا احساس نکردی ک تنها نیستی!؟تا حالا احساس نکردی یکی همیشه پشتتو داره!؟

جواب تمام این سوالات مثبت بود!

هری این کار و کرده بود!

هری حسش کرده بود!

همه چیز کم کم داشت برای هری روشن میشد و قلب مهربونش از تصور کردن سختی هایی ک لویی کشیده مچاله شد!

اون لویی و تصور کرد ک توی سرما ب کریستال لند میومده تا مبادا هری توی کریسمس هیچ کادویی نداشته باشه!

اون حس اشتباه نبود و هری تازه فهمید ب چیز هایی ک قبلا میگفت امیدواری حمایت های لویی بوده
_چند ساله منتظر منی!؟

بغضشو ب سختی قورت میده و با تیله های آبیش ک با ی لایه نازک از اشک پوشیده شده اون کیوتیو زیر نظر میگیره

_۱۳ سال هری دقیقا از وقتی ک گوشه جنگل ب دنیا اومدی و مادرت و از دست دادی من تو رو ب کریستال لند بردم هر روز میومدم تا بزرگ شدنتو از نزدیک تماشا کنم و م...من عاشقت شدم و دقیقا وقتی تصمیم میگیرم ک این غیر ممکنه و میخوام فراموشت کنم تو پشت سر من ظاهر میشی!

۱۳ سال مطمئنا زمان زیادیه!

با شک جلوتر میاد اما در آخر توی بغل لویی میپره و دست هاشو دور کمرش حلقه میکنه و لویی متقابلا اونو در آغوش میکشه

اشک هاش پیراهن سفید لویی و خیس کرده بود و خب چیزی ک هری میدونست این بود ک همونجور ک قبلا تنها نبوده در آینده هم تنها نخواهد موند

_من تمام این ۱۳سال و برات جبران میکنم لویی
________________________________________

ببخشید دیر شد

ARSHIYA

my little blue[L.S/completed]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz