شب قبل ب هیچ وجه فکر نمیکرد ک وقتی از خواب بیدار میشه قراره دونفر دیگه و روی سقف ببینه مخصوصا دوتا زن!یکی از اونها موهای قرمزی داشت اما سفید بودن ریشه موهاش ب لویی نشون میداد ک اون میانساله
لباس مسخره و آبی رنگی پوشیده بود و تخت رسم چوبیشو محکم ب سینه اش چسبونده بود و با چشم های قهوه ای و ریزش هری و ک روی سینه اش خوابیده بود برانداز میکردزن دیگه قد بلندتری داشت و جوون تر ب نظر میومد!
دست هاشو روی کمرش گذاشته بود و با انگشت اشاره دست دیگش موهاشو لمس میکرد
لباس بلند و ابی پوشیده بود ک روی سینه اش و ب خوبی پوشش نمیداد و...و....
لعنتی اون دوتا بال بزرگ و شیشه ای همرنگ بال های هری پشت سرش داشت!
بال های هری خیلی کوچیکن و ب راحتی زیر لباس هاش پنهان میشن اما اون زن....
لعنتی اون نشانه هایی و داره ک باعث میشه لویی نگران شه چون اون زن دقیقا خصوصیاتی و داره ک هری درباره ملکه کریستال گفته بود
_ما کل روز و وقت نداریم مردجوان پس بهتره برانداز کردن منو تموم کنی
لویی ب خودش میاد و با خجالت سرشو تکون میده!
_من ملکه کریسال فرمانروای کریستال لند هستم و توهم باید لویی تاملینسون باشی
سعی میکنه اون احساس بدی و ک اطرافش حس میکرد و نادیده بگیره و با ادبانه رفتار کنه
_بله خانوم
نیم خیز میشه و سر هری و ب سینه اش میچسبونه.مواظبه ک این کار و اروم انجام بده تا هری بیدار نشه!
ملکه کریستال ب دودکش آجری ک دورتر از اونها طرف دیگه ی سقف بود تکیه میکنه و ادامه میده:خب من اومدم تا هری و ب کریستال لند برگردونم
اون خیلی بیخیال کلمات و ب زبون اورد انگار ک انجام دادن این کار برای لویی خیلی راحته!
ابروهاشو توی هم میکشه و ملکه کریستال ب راحتی میتونه شعله ور شدن زبونه های خشم و توی چشم های شکلاتیش ببینه!
_و اگه من نذارم!؟
نیشخند موذی روی لب های ملکه شکل میگیره
_من ب زور اینکارو میکنم!
زن میانسالی ک همراه ملکه بود بالاخره ب حرف میاد میاد"مرد جوان این برای هاری بهترین گزینه است ما اونا از آسیب های احتمالی حفظ میکنیم"
لویی خودشو و هریو و عقب تر میکشه و صداشو بالا میبره!
_هاری!؟شما حتی اسم درستشو نمیدونین بعد میخواید از آسیب ها حفظش کنید!؟وقتی ک هر کریسمس شما جشن های بزرگ میگرفتید و خوشگذرونی میکردید اون تنها بود من بودم ک ۱۳ سال براش کادوی کریسمس میگرفتم خانوم
نفس عمیقی میکشه و اشک هاشو ب عقب هول میده.یاداوری اون خاطرات ضعیفش میکرد ولی الان موقع ضعف نبود
_هری ن با کریستال لند بزرگ شد نه با شما هری تنهایی و من پا ب پای اون بزرگ شدم.من کوچیکترین خاطرات هری و ب یاد میارم از وقتی ک اولین کلمشو ب زبون آورد تا وقتی ک توی مدرسه برنده جایزه علمیش شد.تمام وقتی ک شما حتی نمیدونستید هری استایلز توی کریستال لند وجود داره من داشتم خودمو صرف اون میکردم پس نتیجه میگیریم....
هری و توی بغلش میگیره و بلند میشه و در ادامه میگه:نتیجه میگیریم اون متعلق ب منه ن کریستال لند
ملکه کریستال ب شدت متاثر شده بود اما خب اون باید وظیفشو انجام میداد!
_متاسفم لوییتاملینسون اما حرف های تو هیچی و عوض نمیکنه
سرشو ب طرف دیگه ای میچرخونه و داد میکشه:نگهباناااا
افراد سیاه پوشی ک از توی درخت ها بیرون میومدن ب طرف هری و لویی هجوم بردن و.....
وقتی ک لویی ب هوش اومد اونا هری و برده بودن!
_________________________________________ووت و کامنت بدید لطفا ۲ قسمت دیگ تموم میشه راحت میشید
ALMA
CITEȘTI
my little blue[L.S/completed]
Fanfictionتموم چیزی ک لویی بهش فکر میکرد ی پسر سفید با بال های کوچیک آبی بود! اون همیشه اونو زیر نظر میگرفت و برق بالهای پولکیش و زیر نور خورشید تحسین میکرد! BY:ARSHIYA Louis top