⛤part 7⛤

760 166 11
                                    

#fanfic
#mylittleblue7
#larry
#arshiya
با حضور پررنگ زیام
......................
با شنیدن صدای جیغ گوشخراش زین ک ایندفعه نزدیک تر بود چشم هاشو باز میکنه
اون مثله همیشه بدون در زدن وارد شده بود و الان مسقیما ب هری خیره شده
_لویی تو برداشتی پسر آوردی خونع؟هییییع
کم کم هوشیاریشو ب دست می‌آورد!
بلند میشه روی تخت میشینه و چشم های قرمزشو ب چهره وحشت زده زین میدوزه
با خودش فکر میکنه این چ مرگشه این وقت صبح!؟
_مشکلت چیه زین!؟
اون اخم میکنه و با انگشت اشاره هری و ک خیلی معصوم کنار اون روی ی تخت خوابیده نشون میده
چند تا شاخه از موهای فر و بلوطیش توی صورتش افتاده و لب هاش کمی از هم فاصله گرفتن
گونه های سرخش لویی و وسوسه میکنه تا ببوستش!
_هی
دست زین ک جلوی صورتش تکون میخورد از افکارش بیرون میکشتش
_خب مشکل چیه!؟
زین ابروهای نازک و مشکیشو توی هم میکشه و لب هاشو توی دهنش میبره
لیام ک در حال گشتن کمد لویی بود با دیدن این حالت از زین متوقف میشه و زیر لب طوری ک فقط خودش بشنوه میگه:اوه بیبی یس
لویی هیچ اهمییتی ب زین نمیده و برمیگرده و سرشو روی بالش میذاره و جثه کوچیک هری و میکشه توی بغلش
_لویی
دوباره جیغ میکشه و سعی میکنه جدی ب نظر بیاد اما همه ما میدونیم زین مالیک ب طور معجزه آسایی کیوته!
_هممم
و این تنها توجهی بود ک از طرف لویی دریافت کرد!
_این پسر کیه!؟
خب زین همونجور ک کیوته میتونه ی عوضیه رو مخ هم باشه
_هری
زین با شوک ب لویی نگاه میکنه و لویی امیدواره ک سوالای زین تموم شده باشه
_هری؟همونی بخاطرش خودتو پاره کردی؟همونی ک عاشقشی؟همونی ک....
نیم خیز میشه و با اخم زین متوقف میکنه!
مطمئنا اگر هری خواب نبود خیلی خجالت زده میشد
نگاهشو از زین میگیره!
توی اون پوزیشن ک نشسته بود دید بهتری ب اتاق داشت پس میتونست لیام و ک توی کمدش فرو رفته ببینه
_هی لیام داری چ غلطی می‌کنی؟
از توی کمد بیرون میاد و مظلومانه ب لویی خیره میشه و لویی تنها برداشتی ک از شرایط میکنه اینه ک اون درازه مسخره تاپ دوباره میخواد با شیرین زبونی ی چیزیو ازش کش بره
_لووو تو ی کلکسیون فندک داری چی میشه چند تاشو ب طور موقت ازت قرض بگیرم؟
چشم هاشو میچرخونه و انگشت وسطشو برای اون درازه عوضی بالا میاره و اون هم با لبخند انگشت فاکشو متقابلا ب لویی نشون میده!
_نه لیام تو حتی حق نداشتی تو اتاق من باشی پس دست دوست پسرتو بگیر و هر دوتاتون از اتاق من گمشی....زین داری چ غلطی میکنی؟
زین روی تخت نشسته بود و با انگشت اشاره خیلی آروم و با آرامش روی مژه های هری میکشید
_مژه هاش کوتاهن اما طلایی رنگن
اون با چشم های درشت و لب هایی ک ب شکل o درومده بودن کلمات و کنار هم چید تا بتونه هری و توصیف کنه!
وقتی ک لویی سعی میکرد زین و از کیوتیش دور کنه تا بیدارش نکنه لیام دوتا جعبه کوچیک ک فندک های مورد علاقش توش بود و از کمدش برمیداره و از اتاق خارج میشه
_هی زین گمشو بی....
و دوباره حرف لویی نصفه موند!
هری داشت زرد میشد!
ی زرد فسفری و از پوست بدنش نور منعکس میشد!
هرگز توی این ۱۳ سال ک با هری بوده همچین حالتیو ندیده
زین با ترس از لبه تخت بلند میشه و ب دیوار میچسبه!
اما لویی بی حرکت بهش زل میزنه.....
چ اتفاقی داره برای هری میوفته!؟
________________________________________
PLZ VOTE N FOLLOW
ALMA

my little blue[L.S/completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora