⛤part 8⛤

768 163 34
                                    


بدن سرد و روشن هریو توی بغلش میکشه و با نگرانی ب صورتش خیره میشه

چ بلایی داره سره کیوتیش میاد!؟

پیشونیشو میبوسه و اونو بیشتر ب خودش میچسبونه بقدری ک امکان داشت هر لحظه تویوهم حل بشن

_باید ببریمش د...درمانگاه

زین با امیدواری پیشنهاد غیر ممکنشو بیان میکنه و برای خودش سر تکون میده و ب خودش یادآوری میکنه نباید بترسه تا ب لویی استرس وارد ش

_زین نمیشه اون انسان نیست کسی نباید رازشو بفهمه مگه نه او.....

_زی من گشنمه

حرف لویی با ورود لیام ب اتاق قطع میشه و همه نگاها ب سمت اون درازه بیخیال و بی فکر میچرخه

_فاک چ بلایی سرش اومده

با شوک ب هری و بدن بیجونش نگاه میکنه و ب طرف لبه تخت میره و اونجا میشینه

برعکس زین بدون هیچ ترسی دستاشو روی پیشونی هری میذاره تا دمای بدنشو اندازه گیری کنه!

_سرده سرده

چشم های اقیانوسی و عمیقش با نگرانی پر میشه.اون نباید اسیب ببینه مخصوصا وقتی ک تازه بدستش اورده

_هی

همه ب طرف زسن ک هنوز از ترس ب دیوار تکیه کرده برمیگردن

مسیر نگاه نگرانشو دنبال میکنن و ب کوله پشتی هز ک حالا درخشان شده بود میرسن

هاله درخشانی دور اون شی پارچه ای گرفته بود و نقطه های ریز درخشانی در حال گردش در اطرافش بودن!

لیام فورا ب طرف کیف میره و زیپ اونو میکشه و بازش میکنه

پنج تا کریستال درخشان و فسفری فضای داخلی کوله پشتیو درخشان کرده بودن!

یکی از کریستال هارو ب دست میگیره و ب طرف هری ک بیجون توی آغوش لویی بود میره

_نمیدونم چجوری اما فکر کنم اون باید اینو بخوره
لویی با شک ب کریستال زرد فسفری ک توی دست های لیام بود نگاه میکنه

اون سفت و غیر قابل جویدن ب نظر میرسید!

کریستال و از بین دست هاش بیرون میکشه و روی پوست نرم صورت هری  قرار میده

بعد از گذشت چند دیقه رنگ پوست هری ب تدریج تیره تر میشه و ب حالت عادی خودش برمیگرده

زین ک تمام مدت نفسشو حبس کرده بود با لبخند نفس گرمشو با صدا بیرون میده و لیام و ک حالا عمیق میخنده و نگاه میکنه و چاله های زیر چشمش و چشم هاش ک مثل ی خط شدن و ستایش میکنه

اون برعکس زین همیشه خودشو با شرایط وقف میده و برای کمک ب دوستاش همه قدرتشو ب کار میگیره
اون نمیتونه ارامشی ک دست های قوی لیام وقتی ک دور دستش حلقه میشن بهش میده و توصیف کنه !

شنیدین میگن مرز بین عشق و تنفر یک خطه باریکه!؟
برای زین و لیام هیچ مرزی وجود نداشته و هیچ تنفری وجود نداره تا بخواد با یک خط نازک از عشق جدا شه!

_ل.‌..لویی

صدای خش دار و ضعیف هری اونو از افکارش بیرون میکشه و ب حال برمیگردونه!

دست هاشو روی گونه های سرخش میذاره و نوازشش میکنه

_هز ما تقریبا داشتیم تو رو از دست میدادیم

هری ک کریستال تیره توی دست های لویی و میبینه تازه متوجه شرایط میشه

لبخند میزنه چون لو واقعا نگرانش بوده درست مثل تمام این سیزده سال!

_ن لو من نمیمردم فقط انرژیم تموم میشد!

زین بالاخره از دیوار جدا میشه و کنار اون ها روی تخت میشینه!

_منظورت چیه هری!

تیله های عسلی و براقشو ب لب های سرخ هری میدوزه و منتظر میشه تا کلمات از مابین اون ها خارج بشن

_وقتی توی سرزمین خودم بودم با انرژی اونجا زندگی میکردم ولی خارج از اونجا ک باشم باید از کریستال ها استفاده کنم و خوابیدنم هم صرفا جهت استراحت دادن ب مغزمه مگر نه تاثیر خاصی روم نداره

لیام آب دهنشو قورت میده و لب هاشو آروم لیس میزنه و زین و نگاه میکنه

هیچ کس نمیتونه درک کنه وقتی ک زست و تو اون حال ترسیده و بی پناه دید چ حسی داشت!
حس میکرد قلبش شکسته شده!

_خب‌ هز خب لو همه چی تموم شده و ب خیر و خوشی گذشته نظرتون چیه بریم بیرون برای گردش و ی بستنی مهمونه زین باشیم

نیشخند میزنه و زین زیر لب فحشش میده!
چرا عادت داره از کیسه خلیفه مایه بذاره پسره درازه عوضی!

_من موافقم

وقتی ک هری موافقتشو اعلام میکنه لویی هم مطمئنا میپذیره!

فقط از این ب بعد باید بیشتر مراقب پسرکوچولوش باشه!
_________________________________________
بابت تاخیر متاسفم
مثل همیشه منتظر نظر های مثبتتون هستم
فکر کنم بتونم تا شب ی پارت دیگه بذارم
ALMA

my little blue[L.S/completed]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang