بدن سرد و روشن هریو توی بغلش میکشه و با نگرانی ب صورتش خیره میشهچ بلایی داره سره کیوتیش میاد!؟
پیشونیشو میبوسه و اونو بیشتر ب خودش میچسبونه بقدری ک امکان داشت هر لحظه تویوهم حل بشن
_باید ببریمش د...درمانگاه
زین با امیدواری پیشنهاد غیر ممکنشو بیان میکنه و برای خودش سر تکون میده و ب خودش یادآوری میکنه نباید بترسه تا ب لویی استرس وارد ش
_زین نمیشه اون انسان نیست کسی نباید رازشو بفهمه مگه نه او.....
_زی من گشنمه
حرف لویی با ورود لیام ب اتاق قطع میشه و همه نگاها ب سمت اون درازه بیخیال و بی فکر میچرخه
_فاک چ بلایی سرش اومده
با شوک ب هری و بدن بیجونش نگاه میکنه و ب طرف لبه تخت میره و اونجا میشینه
برعکس زین بدون هیچ ترسی دستاشو روی پیشونی هری میذاره تا دمای بدنشو اندازه گیری کنه!
_سرده سرده
چشم های اقیانوسی و عمیقش با نگرانی پر میشه.اون نباید اسیب ببینه مخصوصا وقتی ک تازه بدستش اورده
_هی
همه ب طرف زسن ک هنوز از ترس ب دیوار تکیه کرده برمیگردن
مسیر نگاه نگرانشو دنبال میکنن و ب کوله پشتی هز ک حالا درخشان شده بود میرسن
هاله درخشانی دور اون شی پارچه ای گرفته بود و نقطه های ریز درخشانی در حال گردش در اطرافش بودن!
لیام فورا ب طرف کیف میره و زیپ اونو میکشه و بازش میکنه
پنج تا کریستال درخشان و فسفری فضای داخلی کوله پشتیو درخشان کرده بودن!
یکی از کریستال هارو ب دست میگیره و ب طرف هری ک بیجون توی آغوش لویی بود میره
_نمیدونم چجوری اما فکر کنم اون باید اینو بخوره
لویی با شک ب کریستال زرد فسفری ک توی دست های لیام بود نگاه میکنهاون سفت و غیر قابل جویدن ب نظر میرسید!
کریستال و از بین دست هاش بیرون میکشه و روی پوست نرم صورت هری قرار میده
بعد از گذشت چند دیقه رنگ پوست هری ب تدریج تیره تر میشه و ب حالت عادی خودش برمیگرده
زین ک تمام مدت نفسشو حبس کرده بود با لبخند نفس گرمشو با صدا بیرون میده و لیام و ک حالا عمیق میخنده و نگاه میکنه و چاله های زیر چشمش و چشم هاش ک مثل ی خط شدن و ستایش میکنه
اون برعکس زین همیشه خودشو با شرایط وقف میده و برای کمک ب دوستاش همه قدرتشو ب کار میگیره
اون نمیتونه ارامشی ک دست های قوی لیام وقتی ک دور دستش حلقه میشن بهش میده و توصیف کنه !شنیدین میگن مرز بین عشق و تنفر یک خطه باریکه!؟
برای زین و لیام هیچ مرزی وجود نداشته و هیچ تنفری وجود نداره تا بخواد با یک خط نازک از عشق جدا شه!_ل...لویی
صدای خش دار و ضعیف هری اونو از افکارش بیرون میکشه و ب حال برمیگردونه!
دست هاشو روی گونه های سرخش میذاره و نوازشش میکنه
_هز ما تقریبا داشتیم تو رو از دست میدادیم
هری ک کریستال تیره توی دست های لویی و میبینه تازه متوجه شرایط میشه
لبخند میزنه چون لو واقعا نگرانش بوده درست مثل تمام این سیزده سال!
_ن لو من نمیمردم فقط انرژیم تموم میشد!
زین بالاخره از دیوار جدا میشه و کنار اون ها روی تخت میشینه!
_منظورت چیه هری!
تیله های عسلی و براقشو ب لب های سرخ هری میدوزه و منتظر میشه تا کلمات از مابین اون ها خارج بشن
_وقتی توی سرزمین خودم بودم با انرژی اونجا زندگی میکردم ولی خارج از اونجا ک باشم باید از کریستال ها استفاده کنم و خوابیدنم هم صرفا جهت استراحت دادن ب مغزمه مگر نه تاثیر خاصی روم نداره
لیام آب دهنشو قورت میده و لب هاشو آروم لیس میزنه و زین و نگاه میکنه
هیچ کس نمیتونه درک کنه وقتی ک زست و تو اون حال ترسیده و بی پناه دید چ حسی داشت!
حس میکرد قلبش شکسته شده!_خب هز خب لو همه چی تموم شده و ب خیر و خوشی گذشته نظرتون چیه بریم بیرون برای گردش و ی بستنی مهمونه زین باشیم
نیشخند میزنه و زین زیر لب فحشش میده!
چرا عادت داره از کیسه خلیفه مایه بذاره پسره درازه عوضی!_من موافقم
وقتی ک هری موافقتشو اعلام میکنه لویی هم مطمئنا میپذیره!
فقط از این ب بعد باید بیشتر مراقب پسرکوچولوش باشه!
_________________________________________
بابت تاخیر متاسفم
مثل همیشه منتظر نظر های مثبتتون هستم
فکر کنم بتونم تا شب ی پارت دیگه بذارم
ALMA
KAMU SEDANG MEMBACA
my little blue[L.S/completed]
Fiksi Penggemarتموم چیزی ک لویی بهش فکر میکرد ی پسر سفید با بال های کوچیک آبی بود! اون همیشه اونو زیر نظر میگرفت و برق بالهای پولکیش و زیر نور خورشید تحسین میکرد! BY:ARSHIYA Louis top