-فاک د لایف!
لیام زیر لبش غر زد و همینطور ک پاشو رو پدال گاز پورشش فشار میداد،دستش توی داشتبرد ماشین دنبال گوشیش میگشت
خیابونا شلوغ و پر از عابر پیاده بود اما ذهن لیام شلوغ تر!
با دیدن اسم جَنِت روی صفحه ی گوشیش چشماشو چرخوند و گوشی رو گزاشت بین شونه و گوشش
بازم دوباره لیام یادش رفته بود تو مراسم خیریه شخصیش شرکت کنه و مثل همیشه مسعولا ی بهونه برای نبودن لیام اورده بودن
لیام در حالی ک ب جنت غر میزد و دنده ماشینو عوض میکرد متوجه فردی وسط خیابون شده و هول شد
پاشو روی پدال ترمز فشار داد و ماشین با صدای گوش خراشی ایستاد
سعی کرد نفساشو کنترل کنه و آروم باشه ولی خب امکان نداشت!
سرشو از پنجره ماشینش بیرون اورد و داد زد
"مگه کوری؟"
بعد از انالیز کردن اون فرد و دیدن عینک مشکی و عصای سفید تو دستش احساس عذاب وجدان پیدا کرد
پسر مو مشکی روبروش لبشو گاز گرفت و با اروم ترین صدای ممکن عضر خاهی کرد
واو اون واقعن جذاب بود!
موهای مشکیش نشون میداد ک اروپایی نیست...شاید اسیا!
لبای قرمزی داشت و البته ک لب پایینشو بین دندوناش گرفته بود و واقعن هات بود
اون اندام ورزیده ای داشت
حیف چشماش...
لیام تو دلش ب خودش لعنت فرستاد و بدون توجه ب ماشین هایی ک پشت سرش صف درست کرده بودن و فن هایی ک عکس میگرفتن،از ماشین پیاده شد و رفت سمت اون پسر
"ببخشید من عصبی بودم فقط...اصن حواسم نبود ک چی دارم میگم واقعن ببخشید"
پسر مو مشکی لبخندی زد و گفت
"مشکلی نیست...من متاسفم فقط میخاستم برم خونه مادرم و کسی همراهم نبود ک کمکم کنه و تاکسی هم برام نگه نداشت"
دستمو گزاشتم رو بازوش و اون یکم جا خورد
"من میرسونمت"
"ن...ن نمیخام مزاحمتون بشم"
"مزاحم نیستی...بیا سوار شو"
دستشو گرفتم و کمکش کردم ک سوار ماشینم بشه
ته دلم لرزید وقتی تو اون وضعیت دیدمش...شاید بهش میگن ترحم
ازش ادرس رو گرفتم و اون تمام راه رو سکوت کرده بود
خونشون ی منطقه تو جنوب لندن بود و خب میشه گفت...منطقه فقیر لندن!
وقتی رسوندمش خیلی تشکر کرد ازم...انگار ک براش کار بزرگی کردم
وقتی رسید خونش خانوادش با اشتیاق ازش استقبال کردن و همینطور از منم خاستن تا شام رو باهاشون باشم
خیلی دلم میخاست بیشتر با اون پسر و خانوادش اشنا بشم اما وقتو بهونه کردم چون ب وضوح معلوم بود مادر خانواده با دختراش راجع نداشتن مواد غذایی و تهیه غذا مشورت میکرد
و من نمیخاستم اذیتشون کنم و خب...من از اونا خدافظی کردم
باورم نمیشه با اینکع من تقریبن بهش توهین کردم ولی اون شیرین ترین حال ممکنشو بهم نشون داد
موقع خارج شدن از محله همه با انگشت منو نشون میدادن و میگفتن
"اون زین بود ک سوار ماشین لیام پین شد!"
یا
"نگاه کنین زین همراه پین بود!"
خب گایز اینم از پارت اول^^
لطفن ووت و کامنت بزارین و نظرتونو بدین خا این اولین فف من تو واتپده برا همین میخام بدونم چطور بودم:(
لاو فور عال♡
YOU ARE READING
See Me
Fanfictionتو دل تنگی منو نمیبینی ولی هر وقت دلم برات تنگ میشه میام پشت قلبت هی در می زنم پس هر وقت قلبت می زنه بدون دلم برات تنگ شده:)❤💛 #زیام_پالیک