ینیتستستتستس ی تشکر کنم از همه اونایی ک تو نوشتن فف بعم انگیزه میدن:]♡
و خب اهم تو چپتر قبل ی سوتی خیلی داغونی دادع بودم اونایی ک نفهمیدن ولش و اونایی ک فهمیدن ب روم نیارین دگ-.-
و لطفن لطفن لطفن فف رو ب دوستاتون معرفی کنین:]♡---
کفشاشو از پاش در اورد و داخل خونش شد
زین خیلی رو نظم خونش حساسه و دوست نداره با کفش وارد خونه بشه
البته براش یکم سخت بود تا همجا رو مرتب نگه داره ولی سعی خودشو میکرد
لویی هم پشت سرش وارد خونه شد و زیر لبش فهش میداد
"لویی محض رضای فاک اروم باش"
"زین؟"
"خب اون فقط ی تصادف کوچیک بود چون اون پسر عجله داشت و...و خب...اون گفت خصارتشو پرداخت میکنع...پس چرا نگرانی؟"
لویی کلافه دستاشو توی موهاش کشیدو خودشو رو مبل زین پرت کرد
"باشه باشه اصن من دیگه بهش فکر نمیکنم"
زین لباساشو عوض کرد و رفت سمت دستشویی
"کمک نمیخای؟"
"ن ممنون...میتونی زنگ بزنی و سفارش دوتا پیتزا بدی؟"
"ببین خببببب...الان اگع ماشینم تصادف نکرده بود میتونستم خودم برم پیتزا بخرم و پول پیک ندم"
زین از تو دستشویی داد زد
"خب انسان عاقل...اون ماشین هنوز سالمه فقط پشتش قر شده...تو هنوزم میتونی بری پیتزا بخری"
"خب مردم مسخرم میکنن ععع"
لویی چشم غره رفتو تلفن رو برداشتو پیتزا سفارش داد
زین هم ب افکار مسخره لویی میخندید و خودشو لعنت میکرد برای سلیقه ی انتخاب دوستش
بعد از اینکه پیتزا هارو اوردن و پسرا خوردن نشستن روی مبل و فوتبال نگا میکردن...
"مسی رفت سمت دروازه...رونالدو دنبالشه"
زین ناخوناشو میجویید و میخاست بدونه چی میشه
"فاک فاک فاک گلش کن گلش کننن!"
زین با اینکه نمیدید ولی از هیجان حرفای لویی از جاش پرید و از رو مبل بلند شد
"شوت کرد و..."
همه ی خونه تاریک شد و حتا این تاریکی رو زین هم حس میکرد...
زین عصبی کنترل رو پرت کرد روبروش...ینی روی میز
"فاک...اخه الان باید بارون میبارید؟"
لویی با تعجب زل ب زین ک تو تاریکی زیاد صورتش معلوم نبود
"برو اروم باش...بعدن نتیجشو میبینیم"
YOU ARE READING
See Me
Fanfictionتو دل تنگی منو نمیبینی ولی هر وقت دلم برات تنگ میشه میام پشت قلبت هی در می زنم پس هر وقت قلبت می زنه بدون دلم برات تنگ شده:)❤💛 #زیام_پالیک