11

350 59 69
                                    

حتمن با این اهنگا گوش کنین:]

Everyday is chirstmas_sia
Dusk till Down_zayn

---

امشب یکی از بهترین کریسمس های عمرم بود...خیلی بهم خوش گزشت و همشو مدیون لیامم.. لیامی ک الان کنارم نشسته،با سرعت میرونه،هیچ حرفی با من نمیزنع،با حرص نفس میکشه و کاملن عصبیه...و من نمیدونم چرا!‌...من کاری نکردم ک عصبی بشه...فقط الان بیشتر از هر موقع دیگه ای لیامو دوست دارم...من ازش نمیترسم من واقعن الان دلم میخام بغلش کنم و تک تک اجزای صورتشو ببوسم...ب جز لباش...خب...شاید لباشم بوسیدم... من تاحالا کسی رو نبوسیدم...حتا تاحالا ب بوسیدن کسی وسوسه نشدم...شاید لیام اولین نفریه ک منو ب بوسیدن وسوسه کرده...عممم خب...بوسیدن اون دوتا لب قلوه ایش فک کنم ک...

سرمو تکون دادم تا فکرهای مسخره و بچه گانم بره بیرون...

ب خودم اومدم و متوجه شدم رسیدیم...خدا رو شکر ک الان نصف شبه و فن ها مزاحم لیام نیستن...با کمک و راهنمایی لیام سوار اسانسور شدم و منتظر بودم ب خونش برسیم...راستش خود لیام خاست امشب پیشش بمونم...گفت ک فردا قراره بهم ی چیزی نشون بده و منم ک از خدا خاسته قبول کردم و همراهش اومدم...و الان از شدت خستگی جون وایستادن هم ندارم...

وقتی اسانسور رسید،لیام بدون توجه ب من خارج شد...در خونشو باز کرد و رفت تو...منم با کمک دیوار تونستم در خونه رو پیدا کنم و بیام تو...البته بگزریم ک ی بار دم در خوردم زمین و زانوم داغون شد...

روی مبل نشسته بودمو انگشتامو رو برگای گلدون روی میز میکشیدم و لمسشون میکردم...نرم بودن... بوی خوبی هم میدادن...اما عمیق ک بو میکشیدم ی بوی نسبتن اشنا ب دماغم میخورد...بوی...سوخته... خاترات سوخته...بوی درد...بوی غم...بوی سیگار!

•دان لیام

داخل تراس وایستاده بودم و برام مهم نبود ک برف روی بدن لختم میشینه...برام مهم نبود سرما بخورم...برام مهم نبود بمیرم...مهم نبود!

ی پک عمیق ب سیگارم زدمو دودشو از ریه هام خارج کردم...دود هم بین برف ها شروع کرد ب رقصیدن!...امشب همه خوشن...ب جز من...

لنت بهت زین...لنت ب اینکه اومدی تو زندگیم...لنت ب خودم...لنت ب قلبم...لنت ب عشق...لنت ب عاشقی‌...اره من عاشقم...عاشق زین مالیک...همون پسر مو مشکی...من عاشقشم...و نمیدونم باید چیکار کنم...مغزم یخ زده و دستور نمیده‌.‌..من عاشق زینم... اما همه میخان پسر منو بدزدن...همه میخان قلبشو مال خودشون کنن...قسم میخورم زین مال خودم بشه!

"لیام؟"

صداش توجهمو جلب کرد...ب خودم اومدم و دیدم بند های دستم از فشار سفید شدن...

برگشتم و جلوی در تراس دیدمش ک گلدون کوچیکی رو دستش گرفته...درست مثل قلب من ک تو دستش گرفته!...

See MeWhere stories live. Discover now