"هعی لی حواست کجاست؟"
با صدای جنت ب خودش اومد و سعی کردم موقعیتشو درک کنه
"من؟...ه...همینجا"
ی هفته از اون اتفاق گزشته و لیام کم کم داشت اون پسر مو مشکی رو فراموش میکرد
ولی مگه میشد؟
هنوز صدای شیرین زین تو سر لیام میپیچید و نمیزاشت لیام روی کارش تمرکز کنه
جنت مدیر برنامه لیام بود و همه ی کارهای لیامو اون برنامه ریزی میکرد
"خب لیام امروز بعد از ضبط اهنگ میام خونت باید چند تا پرونده رو راجع املاک خارج از شهرت و خیریه برسی کنیم و فعلن باید برم...توعم برو و ب کارت برس"
لیام ک حتا متوجه حرفاش نبود سرشو ب علامت مثبت تکون داد
"اوه شت خدای من این دیگع چ کوفتیه؟"
جنت همینجور ک داشت از استدیو میرفت بیرون زیر لبش غر میزد
"ی پدر معتاد...ی دختر سرطانی...ی پسر نابینا!"
لیام توجهش ب جنت جلب شد و سرشو برگردوند سمتش
"ی پسر نابینا؟"
اما دیگه دیر شده بود و جنت رفت بیرون
لیام تو دلش داشت با خودش میجنگید...ی جنگ تک نفره... اما سخت در حال نابود کردن لیام بود!
لیام انقد تو خودش بود ک متوجه صدای زنگ گوشیش نشد
با دیدن اسم هری روی صفحه گوشی لبخند کوتاهی زد و جواب داد...
"پسر تو کدوم قبرستونی؟"
"مامان بابات سلام یادت ندادن؟"
"مامان بابای تو چی؟یادت ندادن یکی رو پشت خط معطل نزاری؟"
"عوضی نباش هری...حالا افتاب از کدوم طرف طلوع کردع ک تو نگران من شدی؟"
"تو دیوونه ای...کجایی میخام ببینمت"
"کجا میتونم باشم؟"
"اتاق خاب جی افت؟"
"لنت بهت من جی اف ندارم"
"اوکی اوکی منم باکرم!"
"لابد هستی دیگه...تو ک دروغ ب من نمیگی؟"
و صدای خنده های بلند لیام گوش هری رو پر کرد
"باشع پین من تسلیمم!"
"عصر خونم میبینمت"
"اوکی الانم برو همون گهی رو ک میخوردی ادامه بده-.-"
و بعد صدای بوق تلفن تو گوش لیام پیچید
شاید فقط هری بود ک میتونست حواس لیامو پرت کنع
حواس لیام؟
حواس لیام کجا بود؟
شرکت؟
ضبط البوم جدیدش؟
خانوادش؟
زین؟
ن شت ن!
زین ن!
چرا ذهن لیام باید مشغول زین باشه؟
زین فقط ی رهگزر نابینا بود ک جلوی ماشین لیام سبز شد و خب همچی ب خیر گزشت
پس نیازی نیست لیام بهش فکر کنه
و...
زین چی؟
اون ب لیام فکر میکنه؟
اون اصن براش مهم هست؟
اون لیامو بخشید ب خاتر توهینش؟
قطعن اره!
زین پسر خوش قلبی بود...
خب گایز این پارت خیلی چرت بود خودمم میدونم:|
چون ب زبون شخص سوم نوشته شده بود
از پارت بعدی ب زبون لیام یا زین نوشته میشه و کم کم بقیه پسرا هم میان تو داستان^^
اهم و ی چیز دیگع اینکع من از این ب بعد در هفته دو پارت اپ میکنم
دو شنبه و جمعه
درس ندارم سرمم شلوغ نی ولی خا من خیلی گشادم:|
اهم خب منتظر ووت ها و کامنتاتون هستم و اگر ممکنع فف رو ب دوستاتون معرفی کنین
لاو فور عال♡
YOU ARE READING
See Me
Fanfictionتو دل تنگی منو نمیبینی ولی هر وقت دلم برات تنگ میشه میام پشت قلبت هی در می زنم پس هر وقت قلبت می زنه بدون دلم برات تنگ شده:)❤💛 #زیام_پالیک