(یتیم خانه گرین ویلد/لندن)آروم چشماشو باز کرد....هنوز توی شوک بود..
اون پدر داشت.....پدری که سال ها به عواطف پسرش اهمیت نداده بود و حتی دوست نداشت پسرش بفهمه که اون وجود داره...
هری با خودش فکر کرد که تا الان مستر هوران به باباش همه چیو گفته و اون(پدر هری)تا الان چقدر عصبانی شده و احتمالا از این به بعد اون خرجی که واسه هری به حساب یتیم خونه می ریخت رو قطع می کنه.... البته اگه چیزی میریخت..
ولی هری کوچولو نمی دونست وقتی گوشه ی اتاق زیرشیرونیه یتیم خونه نشسته و داره از نخوردن غذا و آب واسه ۴ روز متوالی از حال می ره پدرش دم در یتیم خونه مشغول پارک کردن ماشین گرون قیمتشه....
آره.....
لویی ویلیام تاملینسون.....پدر خونده ی هری که به مدت سه سال یادش رفته بود یه پسر رو به فرزندخوندگی گرفته حالا بخاطر اون پسر برگشته ولی اون لوییه نه یه پدر مهربون اون از اولم می دونست از هری کوچولو چی می خواست..
ماشینش رو پارک کرد به سمت در یتیم خونه رفت...
وارد حیاط محوطه شد و یه پیرمرد اومد سمتش و لویی حدس می زد که اون باید سرایدار اینجا باشه..._ سلام ...مرد جوان..می تونم بپرسم با کی کار داری..؟
_ البته ..من تاملینسون هستم و ...
لویی برای دست دادن با مرد پیش قدم شد..باید رفتار خوبی نشون میداد تا راحتتر هری رو بگیره...
_ و اومدم تا پسرم رو ببرم..
_ خوشبختم ..آقای تاملینسون..من فیلیچ سرایدار این یتیم خونم...ولی می تونم یه سوال بپرسم؟
_ البته...بفرمایید؟
_ خب راستش ..شما سنتون واسه گرفتن یه پسر..یه ریزه کم نیست... و نوزادی هم نیست برای به فرزندی گرفتن و اخه بیشتر جوانای هم سن و سال تو بفکر ....
می دونی دیگه...از اون کاران....
(اتفاقا ایشون خودشون کینگ این کاراس😂)_ خب ..راستش من سه سال پیش این بچه رو به فرزندخوندگی قبول کردم ولی به خاطر دلایل کاری مجبور شدم به مدت سه سال به آمریکا برم...ولی وقتی آقای هوران زنگ زدن و گفتن که هری مریضه..خودم رو به سریع ترین ممکن به اینجا رسوندم...
و لویی تو دلش به حرفایی که زده بود پوزخند زد آره به دلایل خیلی مهمی به آمریکا برگشته بود ...بخاطر به فاک دادن یه کیتن دورگه خشگل و حالا فقط واسه یه چیز برگشته بود و این عمرا حس پدری نبود.....
_ ..اوه...هری ...همون هری استایلز کوچولو... اوه اون شیرین عسل خیلی مهربونه...
(خودت کوچولویی .... بیشعور)لویی سعی کرد دندوناشو از حرص روی هم فشار نده..اون مرد با اون قیافش حتی نباید اسم هری رو میاورد چ برسه ب اینکه بش بگه شیرین عسل...!!
![](https://img.wattpad.com/cover/132528546-288-k144680.jpg)
YOU ARE READING
Daddy Tommo (L.S)
Fanfiction[ On Going ] Highest Ranking #1 in fanfictions #1 in louistop _دهنتو باز کن هری لویی این حرفو به پسر ۱۷ ساله ای که تو بغلش دراز کشیده بود گفت ولی هری همچنان با تعجب به لویی و شیشه شیر توی دستش نگاه میکرد _مگه گشنت نبود ؟نمی خوای شیر بخوری... _ول...