_come back hear...baby...you didnt kiss me..
_برگرد اینجا....بیبی....تو منو نبوسیدی....
اون تونسته بود.....به جسمش برگشته بود......زنده شده بود..
ولی چی....و کی ...باعثش شده بود....؟
فقط دو تا کلمه توی ذهنش می چرخید.....
اون صدا...
ولی اون صدای کی بود...°°°°°°°°°
آروم آروم چشماشو باز کرد....اولین چیزی که می دید...نور شدید چراغ بالا سرش بود....دستاش رو بالا آورد تا چشماشو بماله.... ولی درد شدید توی مچش مانعش شد....
به مچش نگاه کرد و علت دردش رو فهمید ...سرمی که توی دستش بود....اون تو بیمارستان بود....
فک کرد و کم کم همه چیز یادش اومد....اون واسه چهار روز غذا و آب نخورده بود و منتظر بود تا باباش بیاد..
ولی واقعا اومده بود؟اگه نیومده بود پس کی هری رو آورده بود بیمارستان...اشک توی چشماش جمع شد...احساس می کرد...قلبش توی سینش خرد می شه ....
ولی یاد صداهایی که شنیده بود افتاد...ولی اون صدای کی بود...کی بود که به هری می گفت برگرده...؟ اون صدایی که توی رویاش بود کی بود...؟
کی بود که می گفت بیا بغلم؟....کی می خواست هری رو ببوسه؟....کی منتظر هری بود؟....
( کی بود که می خواست هری رو به فاک بده؟...😂)
اون صدای کی بود؟...اون صدای مردونه مال کی بود؟....کی بود که وقتی هری بیهوش بود داشت باهاش حرف می زد؟...
اگه باباش بوده باشه چی....خیلی خوشحال شد...اگه باباش بوده باشه...اون می تونه بالاخره پدر داشتن رو حس کنه...ولی اگه باباش بخاطر اون ۴ روزی که هیچی نخورده دعوا یا تنبیهش کنه چی؟اگه باباش یه مرد پیر...چاق...کچل...بداخلاق ...باشه چی؟؟
اگه هری رو بزنه چی؟.....اگه با هری بداخلاقی کنه چی؟همینطوری به اندازه ی کافی حالش خوب نبود و از دست باباش ناراحت بود...اگرم این کارا رو با هری می کرد اون واقعا می شکست....
غرق افکارش بود که در اتاق باز شد و یه مرد نسبتا جوان وارد اتاق شد که لباس دکتر هارو پوشیده بود...به نظر مهربون میومد...ولی هری باید یاد می گرفت آدم هارو از روی قیافه هاشون قضاوت نکنه....
_سلام هری....چطوری؟حالت بهتره؟
لوله ی کوچیکی که توی بینیش گذاشته بودن تا راحتتر نفس بکشه رو دراورد.
_بله...م..مرسی ....خوبم.....
دکتر اومد کنار تختش و توی دفترچه ای که توی دستش بود...یه چیزایی نوشت...ولی بد اومد سمت هری...نزدیک و نزدیک تر می شد...و هری خبر نداشت که اون دکتر یه آدم همجنسباز هورنیه که با دیدن هری کوچولو یه ذره که چه عرض کنم اون کاملا سیخ کرده بود....و فقط می خواست اون لبای صورتی و دهن خشگل هری کوچولو رو به فاک بده....ولی اول باید هری رو تحریک می کرد تا راضیش کنه...نه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/132528546-288-k144680.jpg)
YOU ARE READING
Daddy Tommo (L.S)
Fanfiction[ On Going ] Highest Ranking #1 in fanfictions #1 in louistop _دهنتو باز کن هری لویی این حرفو به پسر ۱۷ ساله ای که تو بغلش دراز کشیده بود گفت ولی هری همچنان با تعجب به لویی و شیشه شیر توی دستش نگاه میکرد _مگه گشنت نبود ؟نمی خوای شیر بخوری... _ول...