هوس شدید ددیعکس آدام☝️☝️☝️ نیلز ویسر خودمون😌😉
_ باشه ....پس من میرم پیش آقای هوران...شما هم این راهرو رو تا ته برید و هم پله های چوبی رو که رفتین بالا یه در بالای سرتونه ....اونو باز کنین ...هری اون بالاس...
سرش رو به عنوان فهمیدم تکون داد به سمت ته راهرو راه افتاد....
حتی پشت سرشم نگاه نکرد تا ببینه اون پسر مو طلایی یه ذره هات کجا رفت.داشت با آرامش تمام به ته راهرو می رفت .....وقتی به ته راهرو نزدیک شد خشکش زد...
اون صدا....اون....
-اههه......
اون لعنتی صدای ناله ی(چهار بار ناله رو نوشتم نابه😂) یه پسر نوجون بود....و کدوم پسر نوجوونی بود که صداش می تونست مستقیم بره تو شلوار لویی....کدوم پسره نوجوونی می تونه ته راهرو باشه....
اونم نه ته راهرو .... توی تنها اتاق زیر شیروونی این یتیم خونه لعنتی....
- اههه..........اه....
اون لعنتی..انگار صداش یه تفنگ پر بود که مستقیم دیک لویی رو نشونه رفته بود...و با هر ناله یه تیر به دیک لویی شلیک می شد و بهتون قول میدم هیچ وقت نمی خوایین این دردو حس کنین....
اره...اون کیتن لعنتی...هری..بود...بیبی جدید لویی...پارتنر جدید رابطه ی بی دی اس امش....و کی می تونست جلوی اون لویی هورنی رو بگیره تا همین الان نره تو اون اتاق و خشک خشک اون هری لعنتی رو به فاک نده و اصلا هم براش مهم نبود که ادمای فاکر دیگه ای هم تو این ساختمون هستن..
ولی یه دقیقه وایسا .....اون ...اون چرا داشت ناله می کرد..
اصن واسه چی داشت توی یه اتاق زیر شیروونی ناله کنه...
و مهم تر از همه اون قراره بد تنبیه شه ....می پرسین چرا ؟؟
خب اون داره واسه یکی دیگه ناله می کنه...
خب معلومه اون باید یاد می گرفت فقط واسه ددیش ناله های سکسی کنه....فقط واسه اون.....فقط واسه لویی ویلیام تاملینسون...
عصبانیت تمام وجودشو گرفت....دست از فکر کردن کشید اون هر کسی که باعث شده هری اون جوری ناله کنه رو اول جر می داد بعد هم خشک خشک می کردش(داداش گیر دادیا بکش بیرون ازین خشک خشک😂)
هر چی به ته راهرو نزدیک تر می شد صدای ناله های هری بلند تر می شدن.....
به ته راهرو رسید ...بالاخره...اون راه پله ی لعنتی....با تمام سرعتش بالا رفت، الان تنها چیزی که حس می کرد عصبانیت بود و عصبانیت....
بالاخره به یه در بالاسرش رسید..داشت سعی می کرد در بزنه که دوباره....هری اون تیر لعنتیش رو با فشار بیشتری شلیک کرد....
YOU ARE READING
Daddy Tommo (L.S)
Fanfiction[ On Going ] Highest Ranking #1 in fanfictions #1 in louistop _دهنتو باز کن هری لویی این حرفو به پسر ۱۷ ساله ای که تو بغلش دراز کشیده بود گفت ولی هری همچنان با تعجب به لویی و شیشه شیر توی دستش نگاه میکرد _مگه گشنت نبود ؟نمی خوای شیر بخوری... _ول...