part 19

898 121 19
                                    

ا.ن.لویی
زین دیروز وقتی از خیابون رد میشده با یه موتور تصادف کرده، پاش شکسته و کمرش آسیب دیده و باید تا چند روز تو بیمارستان بستری بمونه.
قرار بود ریچارد و دنیل و جک با هم برن و بعد که برگشتن من و هری و نایل بریم دیدنش. هنوز به لیام زنگ نزدم و اون خبر نداره. باید بهش بگم که باهامون بیاد.

شماره لیامو گرفتم و منتظر موندم
- سلام لی. چطوری?
- سلام.مرسی. اممممم...... چیزی شده این وقت روز زنگ زدی?
- خب....... راستش یه چیزی میخواستم بهت بگم
- چی?
- امممممم........ راستش زین تصادف کرده
لیام با نگرانی گفت
- چییییییی?...... زین?...... چی شده?...... اتفاقی براش افتاده?....... حالش خوبه?
- نه نه، لی...... نگران نباش، اتفاق خاصی نیفتاده. حالش خوبه. یعنی فقط پاش شکسته که تو بیمارستانه
- ف.... فقط..... همین?
- آره لی، فقط همین. حالش خوبه، فقط فعلا بستریه چون کمرشم یکم آسیب دیده باید چند روز بمونه. عصر ساعت 3 با هری و نایل میخوایم بریم دیدنش گفتم تو هم باهامون بیای.
- من..... من خب...... امروز خیلی کار دارم. نمیتونم بیام. شماها برین. شاید یه روز دیگه اگه خواستین برین اومدم باهاتون.
- خب آخه.....
- لویی باور کن امروز سرم خیلی شلوغه، اصلا نمیرسم. عذرخواهی کن از طرفم
- باشه، هرجور خودت راحتی. من میگم که نتونستی بیای
- ممنون، پس من برم سرکارم، فعلا
- خدافظ

خواستم قطع کنم که صداشو شنیدم
- لویی?
- هوم?
- میگم...... امممممم....... آدرس بیمارستانو میفرستی برام? شاید فردا تونستم برم
- آره، باشه. از هری میگیرم میفرستم
- مرسی
گفت و قطع کرد. پسره لجباز معلومه چقدر نگران شده ولی وانمود میکنه واسش مهم نیست.

آدرس بیمارستانو از هری گرفتم و برای لیام فرستادم و به اونا هم گفتم لیام نمیتونه بیاد.
ساعت 3 آماده شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان.

زین روی تخت خوابیده بود و پای چپش تو گچ بود. مادرش تو اتاق کنارش بود و خستگی از قیافش پیدا بود.
بعد از سلام و احوالپرسی با زین و مادرش متوجه نگاه زین شدم که انگار هنوز منتظر بود و به در نگاه میکرد. فکر کنم منتظر اونیکه نیومده باشه.

نایل به تریشیا نگاه کرد و گفت
ن- خاله تریشیا، از کی اینجایی?
ت- از دیروز که تصادف کرده
ن- کاملا از چهرتون مشخصه که چقدر خسته این، الان برین خونه استراحت کنین صبح بیاین دوباره
ت- نمیشه پسرم، بخاطر کمرش حتما باید همراه داشته باشه، پدرشم ماموریته و مجبورم خودم پیشش بمونم.
ن- خاله پس ما چیکاره ایم? ما هم برادرای زینیم دیگه. امشب من پیشش میمونم، فردا شبم هری میاد. روزا هم شما بمونین شبا برین استراحت کنین.
ت- مرسی پسرا، ولی آخه سختتون میشه
هری دست تریشیا رو گرفت و به سمت در برد
ه- اصلا خاله، شما برین خیالتونم راحت باشه.
مادر زین بعد از خداحافظی از زین و ماها رفت.

بعد از تنها شدنمون هری با خنده گفت
ه- میبینم که چلاق شدی داداش
ز- ایشالا چلاقی شماها
جواب داد و نایل با خنده مشت آرومی به بازوش زد
ه- ببین تصادف چیکار میکنه ها، منو کور کرد، تو رو چلاق، نایل خیلی مواظب خودت باش داداش
همینجوری با خنده و شوخی هامون میگذشت اما همش حس میکردم زین هنوز منتظره

cross the street (L.S)Where stories live. Discover now