part 23

709 116 41
                                    

ا.ن.زین
از روزیکه هری بهم گفته لیام با پسر اونشبیه قرار میذاره دارم دیوونه میشم. نمیدونم باید چیکار کنم. من حتی بعد از اون شب با جیجی کات کردم که شاید به لیام نزدیکتر شم ولی اون ازم دور و دورتر شد و حالا هم که با یکی قرار میذاره.

نمیدونم شاید واقعا هیچ اهمیتی براش ندارم، شاید اصلا دوستم نداره. ولی آخه اون شب کلی هوامو داشت یعنی از سر دوستیش بود?
ولی اون لعنتی منو بوسید، پس فقط بخاطر دوستی نبوده.
گیج گیجم! اصلا نمیدونم باید چیکار کنم یا اصلا چیکار میتونم بکنم.
فقط اینو میدونم نمیخوام از دستش بدم. نمیتونم بذارم مال یکی دیگه شه.

آخرای وقت تنها تو دفتر نشسته بودم. هری و لویی و نایل برای انجام یه سری کارا رفته بودن. من تنها بودم و کارامو انجام میدادم. در اتاقو زدن و بعد از بفرمایید گفتنم در باز شد. سرمو بلند کردم و دیدم لیامه.
اومد داخل و روبروی میزم وایستاد.
- سلام. هری و نایل نیستن?
- سلام. نه، هری با لویی برای کارش رفته و نایلم برای یه کاری بیرونه.
- خب..... خب پس..... امممم..... پس من میرم فردا میام.
- کارشون داشتی?

- نه..... نه..... فقط برای گزارش و اینا اومده بودم. بهشون بگو فردا میام. پس خداحافظ
گفت و به سرعت به سمت در رفت. از جام بلند شدم و دنبالش رفتم و درست وقتی میخواست درو باز کنه مچ دستشو از پشت گرفتم و با یکم عصبانیت گفتم
- صبر کن ببینم
سرشو برگردوند و از رو شونش نگام کرد.
- بله?
- مگه نگفتی برای گزارش اومدی?
- آره خب.... ولیییی..... نیستن که..... برمیگردن?
- نه، برنمیگردن..... ولی گزارشتو باید به یکی از مدیرای شرکت بدی دیگه..... پس من اینجا چیم?
- خب..... خبببب..... آخه اونا..... یعنی فکر کردم شاید اونا بیشتر درجریان باشن
- ما هر سه تامون اینجا با هم مدیریم..... به یه اندازه در جریان کارا هستیم...... من که اینجا فقط یه کارمند ساده نیستم
برگشت سمتم و با عصبانیت نگام کرد
- خب که چی جناب مدیر؟ میخوای جایگاهتو یادآوری کنی؟.... یا جایگاه منو؟
- نه.... نه لیام.... منظورم این نبود.... فقط میگم.... خببببب..... میخواستم بگممممم..... اممممم..... منم جایگاهم با اونا یکیه.... اگه گزارشی هست چرا به من ارائش نمیدی؟..... چرا داری فرار میکنی؟..... چرا..... چرا.....
با بیچارگی گفتم
- چرا از من بدت میاد؟!

- من..... من..... نه من، نه!
- بخاطر گذشتست لیام؟..... چون بهت بد کردم؟
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت
- خب آخه مگه هری و نایلم با من نبودن؟ پس چرا فقط من؟ چرا با اونا مشکلی نداری؟
پوزخندی زد و گفت
- شاید چون اونا از گذشته پشیمون بودن و عذرخواهی کردن بابتش

حق با اونه. من لعنتی بخاطر غرور لعنتی ترم ترسیدم و نگفتم. گفتم حالا که باهام سرده، بهم توجه نداره چرا باید غرورمو بشکنم و عذرخواهی کنم?
با صدای آرومی گفتم
- من..... من معذرت میخوام بابتش
- هه.... فکر کردی من نیازمند عذرخواهی توئم؟....  نه زین من بهش نیازی ندارم..... تو پرسیدی منم دلیلشو گفتم..... میدونی عذرخواهی از یه نفر نشون میده تو براش ارزش قائلی..... که برات اهمیت داره..... برای اینه که از کارای اشتباهت اظهار تاسف میکنی...... ولی وقتی نیست..... یعنی یا اصلا پشیمون نیستی یا هستی و طرفت برات ارزش نداره که عذر بخوای..... پس چرا من باید به آدمی که براش ارزش ندارم اهمیت بدم؟

cross the street (L.S)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن