part 22

751 126 34
                                    

ا.ن.لویی
یک هفته بعد از اون شبی که زین مست کرد و لیام کنارش موند، زین اعلام کرد که با دوست دخترش تموم کرده رابطشو. و البته به طرز عجیبی یه هفته بعد از اون لیام بهم گفت که با اون پسری که اون شب تو بار دیده قرار گذاشته و میخواد بیشتر باهاش آشنا بشه شاید دوست پسرش شد.

اون شب حس کردم شاید زین هم به لیام احساسی داره که تو مستیش همش میخواست کنارش باشه. مطمئنم که لیام برخلاف چیزی که همیشه میگه هنوزم زینو دوست داره، ولی نمیدونم چرا دقیقا بعد بهم زدن زین با دوست دخترش خواست که وارد رابطه با یکی دیگه بشه!

حس میکنم داره لج میکنه. بیشتر با خودش و احساسش البته. من اونو خوب میشناسم، هرچی هست برمیگرده به اون شب و اتفاقاتی که افتاده بینشون. البته هر بار ازش پرسیدم گفت هیچی نشده و زین بعد از رفتن تو تخت تا صبح بیهوش شده به جز وقتی که بیدار شده و حالش بد شده.

لیام سالهاست سعی داره به من و خودش بفهمونه زین براش تموم شده. شاید حتی بتونه خودشو گول بزنه ولی منو نه. من همه جزییات اخلاق و رفتار و احساسات برادرمو از برم.

باید یه کاری کنم براش. نباید بذارم با لجبازی زندگیشو خراب کنه. هرچقدرم که اون پسر خوب باشه لیام نمیتونه عاشقش بشه و پنج شیش ماه بعد بازم ولش میکنه. نمیتونه عاشق کسی بشه تا وقتیکه زین تو قلبشه. من کمکش میکنم. کمک میکنم به آرامش برسه. یادمه یه بار هری گفت زین هم ناآرومه، که شاید لیام بتونه زندگی اونو هم سر و سامون بده.

باید با هری صحبت کنم. لیام الان تو مرحله ایه که هرچی بهش بگی برای اینکه به خودش ثابت کنه زینو نمیخواد، لج میکنه و توش نه میاره. باید زین یه حرکتی کنه اگه اونم لیامو میخواد. اگرم نمیخواد که پس هیچی، لیام محکومه که زینو واقعا از یاد ببره و بره سراغ یکی دیگه.

به هری پیام دادم که بیاد تو اتاقم، میخوام باهاش حرف بزنم در یه موردی. گفت کار داره و یه ربع دیگه میاد. الان منتظرشم تا بیاد.
در باز شد و هری اومد تو
- جانم لویی....... کاری داشتی باهام?
- آره..... بیا بشین میخوام درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم
با شک پرسید
- اممممم....... چیزی شده?
- نه..... نه...... چیز خاصی نیست...... میفهمی حالا
هری اومد و رو صندلی روبروی میزم نشست.

از جام بلند شدم و رو میز روبروش نشستم. در حالیکه پاهامو تاب میدادم گفتم
- خب میدونی....... میخواستم یه چیزی درمورد...... امممممم....... خب درواقع میخواستم بگم....... هری، یه سؤال....... زین لیامو دوست داره?
هری با تعجب گفت
- چ...... چی....... خبببببب........ مننننن....... نمیدونم?...... یعنیییییی........ اممممممم.........
- میدونم هری....... میدونم اینو که زین دوستته و باید رازشو پیش خودت نگه داری....... ولی......
یکم مکث کردم با دوتا انگشتم گوشه چشممو فشار دادم و ادامه دادم
- منم نباید بهت بگم....... ولییییی....... خب البته من فقط قصدم کمک بهشونه....... میدونی درواقع من از رفتار اون شب زین حدس میزنم که اون به لیام علاقه داره. درسته? خواهش میکنم فقط بگو حدسم درسته یا نه....... خیلی مهمه هری...... باور کن
- نمیدونم...... یعنی...... اممممم....... مطمئن نیستم ولی به گمونم آره

cross the street (L.S)Onde histórias criam vida. Descubra agora