part 25

826 130 45
                                    

ا.ن.لویی
در خونه رو بستم و بهش تکیه دادم و چشمامو بستم. باورم نمیشه هری هم دوستم داره. که فقط براش یه دوست نیستم، بیشتر از اونم. اون گفت دوستم داره، اون منو بوسید.

- هی
با شنیدن صدای لیام از جا پریدم و از عالم فکرام اومدم بیرون.
- سلام، تو خونه ای؟
با خنده گفت
- نه بیرونم، این روح لیامه
خندیدم که گفت
- چیزی شده؟
- نه، چطور؟
- آخه اومدی بجای داخل شدن چسبیدی به در و رفتی تو فکر
- آهان..... اون..... خببببب
- پس شده
- یه جورایی آره
- خب پس بیا تو لباساتو عوض کن تا من قهوه درست میکنم، بعد حرف میزنیم

درحالیکه به سمتش میرفتم گفتم
- حرف..... آره حرف بزنیم..... خیلی وقته مثل دوتا برادر با هم حرف نزدیم..... حس میکنم دور شدیم لیام..... غریبه شدی باهام لی
سرشو انداخت پایینو و گفت
- نه اینطور نیست..... باشه بیا حرف میزنیم...... از هرچی که خواستی

بعد از پوشیدن لباسام بیرون رفتم. لیام رو مبل نشسته بود. رفتم و کنارش نشستم.
- خب بگو
- باشه، اول من میگم. ولی بعدش قول بده هرچی پرسیدم راستشو بهم بگی، هرچی تو ذهنت میگذره نه فقط اون چیزی که میخوای وانمود کنی رو.
یه لبخند کوچیک زد و سر تکون داد.

- راستش من الان با هری اومدم.
- خب که چی؟..... اتفاق جدیدی نیست
با خنده گفت
- نکنه تو راه انگشتت کرده بود که اونجوری بود قیافت
با مشت زدم تو بازوش و چپ چپ نگاش کردم
- عوضی

- خیلی خب ببخشید..... باقیشو بگو
- راستش هری باهام حرف زد..... لیام باورت میشه اونم منو دوست داره؟
با تعجب داد زد
- چییییی؟..... خودش گفت؟..... اعتراف کرد؟
- اوهوم
- بدو بگو ببینم دقیق چی شد؟..... چی گفت؟..... تو چی گفتی؟..... اصلا اول کدومتون گفت؟
با خنده گفتم
- خیلی خب آروم..... باشه میگم همشو..... خب اون اول گفت..... یعنی اصلا فقط اون گفت..... یه بحثی بینمون پیش اومد که خب اونم یهو گفت من هیچ وقت براش دوست نبودم..... وقتی پرسیدم یعنی چی..... اون منو بوسید و گفت دوستم داره..... همین

با هیجان گفت
- خب، تو چیکار کردی؟..... حتما پریدی بغلش و گفتی منم دوستت دارم عشقم و بعد هم حسابی همو بوسیدین
- هیچی
- یعنی چی هیچی؟
- یعنی نه هیچ کاری کردم، نه هیچی گفتم

با ناباوری اسممو گفت
- لوییییی...... تو اینهمه سال دوسش داری و حالا که اون گفته دوستت داره تو هیچ کاری نکردی و فقط نگاش کردی؟..... چرا آخه؟
- نمیدونم لی..... شوکه شده بودم..... دهنم بسته شده بود..... یعنی من حتی انتظارشو نداشتم حسم متقابل باشه، بعد اونوقت اون گفت دوستم داره
- بیچاره هری..... الان فکر میکنه حسش یه طرفست..... البته حقشه ها، اونموقعا خیلی اذیتت کرد..... یکم اذیت شه بد نیست

- حالا خیلی خوشحالی، نه؟
بهش لبخند زدم و گفتم
- نمیدونم..... یعنی آره، هستم یه جورایی، ولی.....
- ولی چی لویی؟..... تو سالهاست دوسش داری حالا که فهمیدی اونم میخوادت تردید کردی؟
- نه.... نه.... تردید نیست..... فقط یکم گیج شدم..... من هیچ وقت همچین موقعیتیو تصور نمیکردم..... بخاطر همینه الان یکم گیجم
- خب پس مشکلی نیست، فردا صبح خوب میشی میپری بغلش
-مسخره

cross the street (L.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora