اونا درباره روز ها و خاطراتشون با هم حرف زدن با اینکه هر دوتاشون هم اون خاطراتو میدونستن ولی شنیدنشون از دهن همدیگه قشنگ بود
![](https://img.wattpad.com/cover/129286469-288-k86558.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Chain And Anchor
Cerita Pendek"لنگر و زنجیر سختی های زیادیو پشت سرشون گذاشته بودن کشتی بدن خستشو روی ساحل دراز کرد لنگر از کشتی آزاد شد و روی شنای ته دریا خودشو جا کرد زنجیر دست لنگرو گرفت و اونا در آرامش موندن نه موج ترسناکی اومد نه سونامی" به چیزی که نوشته بود خیره شد "پایان...
24
اونا درباره روز ها و خاطراتشون با هم حرف زدن با اینکه هر دوتاشون هم اون خاطراتو میدونستن ولی شنیدنشون از دهن همدیگه قشنگ بود