آهن ذوب شد و توی قالب ریخته شد عرق آهنگر عاشق توی آهن مذاب چکیده شد
YOU ARE READING
Chain And Anchor
Short Story"لنگر و زنجیر سختی های زیادیو پشت سرشون گذاشته بودن کشتی بدن خستشو روی ساحل دراز کرد لنگر از کشتی آزاد شد و روی شنای ته دریا خودشو جا کرد زنجیر دست لنگرو گرفت و اونا در آرامش موندن نه موج ترسناکی اومد نه سونامی" به چیزی که نوشته بود خیره شد "پایان...
1
آهن ذوب شد و توی قالب ریخته شد عرق آهنگر عاشق توی آهن مذاب چکیده شد