د.ا.ن ليام
بعد از اينکه زنگ خورد زين سريع خواست بلند شه و بره
مچ دستشو گرفتم که با ترس بهم نگاه کرد
لي , ميخوام باهات حرف بزنم ماليک
بازم سعي کرد که دستاشو ازاد کنه ولي من محکم گرفته بودمش
ز, ولم کن , لطفا ولم کن
ملتمسانه گفت و بازم سعي کرد
لي, من کاري باهات ندارم فقط ميخوام ...
ز, نميخوام باهام حرف بزني , براي خودت ميگم , خواهش ميکنم ولم کن
تند و سريع گفت من با تعجب به حرکاتش نگاه کردم
اين پسر مشکلش چيه
مچ لاغرش رو ول کردم و سريع سعي کرد ازم دور بشهکل کلاس داشتن بهمون نگاه ميکردن
زين با سرعت از کلاس رفت بيرون و من پشت سرش دويدم
وقتي به راهروي خلوت رسيديم دوباره دستشو کشيدم و سمت خودم چرخوندمش
لي, چرا نميخواي باهام حرف بزني ؟
نمي دونم گذشتت چيه و از چي ميترسي ولي من نميخوام اذيتت کنم خب ؟بهم با ترس نگاه کرد که نمي دونم دليل اين نگاهش چيه
ز, من قصدت رو نمي دونم ,من فقط نميخوام که به خاطر دوستي بامن کسي اذييت شه.خب ؟
بهش لبخندي زدم
لي, اگه نگران حرف بچه هايي واسم مهم نيستن خب ؟
چشماشو به.هم فشرد و سرشو به.چپ و راست تکون داد
ز, تو نمي دوني داري چيکار ميکني پين
خواهش ميکنم
توهم مثل بقيه ازم دوري کن
توهم بهم توجه نکن
ميخوام همونطور که براي بقيه نامرئيم براي توهم باشممعلوم بود که حسش دقيقا متضاد بود باحرفايي که ميزنه
لي, چرا ؟چرا اينطور رفتار ميکني وقتي خودت هم زجر ميکشي ؟
ز, چون حقش رو ندارم , پس بيشتر از اين اذييتم نکن
سرش رو گذاشت پايين و به سمت ته راهرو دويد
هووفي کشيدم و دستم رو لايه موهام بردم و کمي کشيدمشون
داشتم به رفتنش نگاه ميکردم که جيک يهو اومد
جي, ليام , داري چيکار ميکني ؟
صورتمو سمتش چرخوندم و فقط شونمو انداختم بالا
جي, ليام خواهش ميکنم بيخيال شو
اخمام توهم رفت
لي , چرا همتون اينطور رفتار ميکنين ؟مگه اون چيکار کرده.؟
سرش رو پايين انداخت
جي , بريم توي راه توضيح ميدم
سرم رو تکون دادم و راه افتاديم
YOU ARE READING
choose one of US (ziam)
Fanfictionصوفي :يک کدوممون رو انتخاب کن زين ز:التماستون ميکنم , منو تو اين وضعيت نزارين ليام:متاسفم زين ولي بايد بين منو اون انتخاب کني خدايا اخه من چطور انتخاب کنم تنها عشق زندگيم زنده بمونه يا فرشته اي که مثل مادرمه