4

354 60 37
                                    

 

د.ا.ن ليام

قدم بعدي رو هم برداشتم که پدرخونده زين دري رو بالاي پله  ها نشون داد و گفت که اتاق زين اونجاس

توي اون خونه کم نور با فضايي خفه داشتم راه ميرفتم
دلم ميخواست هرچي زود تر برم خونه

پام رو روي پله هايي گذاشتم که معلوم بود قديمين هرچي بالاتر ميرفتم سکوت بيشتر اذييتم ميکرد

طبقه بالا حتي از پايينم تاريک تر بود

دستمو سمت دست گيره دري که حتما اتاق زينه بردم و چرخوندمش ولي در باز نشد
بازم سعي کردم ولي نتونستم
در زدم تا دررو باز کنه

ز, من کاري نکردم که بخوام به خاطرش تنبيه شم , خواهش ميکنم امروز ولم کن

شوک زده به در بسته نگاه کردم
لال شده بودم و موقع حرف زدن لکنت گرفتم

لي, اام..ز..زين منم ليام

يهو ساکت شد ولي دررو برام باز نکرد

ز, از اينجا برو ليام

من نيومده بودم که زود برم پس تکون نخوردم

لي, تو نمي توني يه دوست رو اينطور بيرون کني , نميزاري بيام تو ؟

ز, نه نميزارم , تو چرا نميفهمي بايد ازم دور باشي ؟

هوفي کشيدم و پشت در نشستم

لي, تا وقتي اين درو باز نکني از اينجا نميرم حتي اگه چندروزي طول بکشه

همونجا نشسته بودم ده دقيقه نشده بود که صداي کشيده شدن وسايل کف زمين اومد
انگار داشت دکور اتاق رو عوض ميکرد

وقتي در اروم باز شد از جام بلند شدم و چشم زين رو از لايه در ديدم

ز, چرا اومدي؟

لبخندي زدم

لي, همينطوري اومدم بهت سر بزنم , نيام تو ؟

ز, نه

سريع و هول گفت که لبخندي زدم

لي, اشکالي نداره اگه دلت نميخواد منو راه بدي من فقط ميخواستم که پيشت باشم

ز, خواهش ميکنم ازم ناراحت نشو

وقتي داشتم نمايشي از اتاقش دور ميشدم گفت که.برگشتم و نگاش کردم

ز, براي خودت ميگم که نياي

زين در رو کمي بيشتر باز کرده بود و داشت باهام حرف ميزد

رفتم سمتش و بهش لبخند زدم اونم بهم لبخند زد منم سو استفاده کردم سريع پريدم توي اتاق ک با چشماي گرد شده نگام کرد

ز, ت...ت...تو 

سرشو به چپ و راست تکون داد و موهاش رو کمي کشيد

choose one of US (ziam)Where stories live. Discover now