9

257 56 16
                                    

د.ا.ن ليام

سه روز از اون اتفاقي که توي خونه واسم افتاده ميگذره و بعد از اون هيچ مشکلي برام پيش نيومد

ولي اينکه زين انگار ازم فراريه ازارم ميده

تا منو ميبينه راشو عوض ميکنه و اين موضوع بدجور روي مخمه

ديشب توي تخت حسابي فکر کردم و تصميم گرفتم امروز رو ديگه نزارم زين از چنگم در بره

من واقعا نمي تونم اتفاقاتي که افتاد و دليلشو درک کنم فقط اينو ميدونم ديگه نميخوام  رد شدن و بي توجهي  رو حس کنم و جوري شه که تا شب اعصابم بهم ريخته باشه

صبحانم رو خوردم
و گوشيم رو از روي ميز چنگ زدم و فرو کردم توي جيبم که چند دقيقه بعد زنگ خورد

از جيب شلوار تنگم با کلي بدبختي درش اوردم و خوشحال بودم که به فرد پشت خط فوحش ندادم چون مامانم بود

لي, الو , سلام مام

کا, سلام پسر قشنگم , چ خبرا , اوضاع اونجا خوبه ؟

لي, اره مام همه چي اوکيه , اونجا چطوره , تونستي پولتو بگيري؟

کا, هه فک کردي چي , به من ميگن کارن , نه تنها پولم رو گرفتم بلکه ابروشوهم بردم , همه مرديکه اشغال رو شناختن

به لحن بانمکش خنديدم , طوري که حرفشو بيان ميکرد و انگار که گردن کلفت ترين زن جهانه باعث ميشد لب ادم به خاطر لبخند کش بياد

لي, مامان خودمي , راستي کي بر ميگردي ؟

کا, فردا اونجام و يه غذاي خوشمزه واست ميکنم تا اين نبودم جبران شه

لي, باشه مامان , کاري نداري ؟

کا, نه عزيزم .باي فعلا

لي, باي مام

تماسو  قطع کردم و ترجيح دادم که گوشي رو ديگه توي جيبم نزارم تا مجبور نباشم بازم درش بيارم

همين طور که حرف ميزديم سمت مد حرکت ميکردم  امروز به خاطر برنامه هايي که ديشب ريختم زودتر اومدم و ترجيح دادم امروز به جاي همراهيه جيک با زين برم

اونطور که فهميدم زين زود ميره

نزديک خونشون شدم که ديدم زين از خونه اومد بيرون پا تند کردم و بهش رسيدم

پشتش به من بود و متوجم نشده بود .
دستم رو روي شونش انداختم و بهش نگاه کردم و لبخند زدم

لي, سلام زين , پس زود ميري که هيچ وقت توي مسير نميبينمت

فقط با چشماي گردش بهم نگاه ميکرد و از تعجب صدايي ازش بيرون نميومد

لبخندم براي قيافه کيوتش بزرگتر شد

راه افتادم و به خاطر دستم که دور شونش انداخته بودم اونم باهام کشيده شد و اومد

choose one of US (ziam)Where stories live. Discover now