(1)

1.5K 99 27
                                    

ج _ تیتر جدید روزنامه ها رو خوندی لو ؟

جیسون همون طور که با عجله وارد دفتر لویی می شد گفت.

لو _ نه ولی فکر کنم بتونم حدس بزنم . راجب  بچه های مفقودی ؟

لویی زیر لب گفت بدون این که سرش رو از بین کاغذای زیر دستش بالا بیاره .

ج _ دقیقا . گوش کن . " و این بار حادثه ای در شهربازیه پلژر بیچ کودکی مفقود شد بعد از حادثه ی کوچه‌ی اسپرینگ و این بار ... "

لو _ بسه ادامه نده .

کلافه خودکارش رو گذاشت رو میز  و دستش رو کرد تو مو های همیشه ژولیدش و از صورتش کنارشون زد .

لو _ واقعا نمی توانم بفهمم .

جیسون خودش رو روی صندلی قهوه ای که توی اتاق لویی بود ولو کرد .

ج _ اخه یعنی چی چرا کسی کاری انجام نمی ده .

لو _ این سوال منم هست .

جیسون یه نگاهی به ساعت قدیمی که روی دیوار رنگ و رو رفته دفتر لویی بود انداخت . ساعت ۳:۴۵ رو نشون می داد و این جیسون رو بیشتر مشتاق می کرد که تا ساعت ۵ صبر کنه و بعد بتونه از این جهنم فرار کنه . اون اصلا نمی تونست درک کنه که لویی چطور همیشه خودشو تا ساعت 8 تو این اتاق حبس می کنه .
سرش رو از روی نا امیدی تموم داد وقتی دید لویی دوباره غرق برگ های رو به روش شده . واقعا بعضی وقتا خودش رو لعنت می کرد واسه این که اومده تو دایره جنایی.

ج _ چیکار می کنی لویی ؟

لو _ دارم تو رو به فاک می دم .

ج _ شوخی نکردم .

لو _ کوری ؟ نمی‌بینی دارم با یکی از این پرونده های فاکینگ سر و کله می زنم ؟

ج _ می دونم منظورم اینه که داری رو کدوم پرونده کار می کنی احمق ؟

لو _ پرونده ای ک تازه تمومش کردم قتل تو هاید پارک . حالام اگه دست از سر کچل ما برداری گزارشش رو تموم کنم.

جیسون زد زیر خنده ولی لویی با همون اخم غلیظی که اصولا رو صورتش بود بهش نگاه کرد .

ج _ تو اگه کچل بودی من اصلا سراغت نمی اومدم .

لو _ واو چه خوب . پس م همین الان می رم موهام رو از ته میزنم که از دست تویه گودزیلا راحت بشم .

نفس عمیقی کشید بعد از چند ثانیه دوباره سرش رو پایین انداخت . لویی اصلا خوشش نمی اومد کسی تو همچین مواقعی شوخیش بگیره . و قطعا  بعدش طرف رو به هر نحوی که می تونست جر می داد .

البته چون جیسون بهترین همکار و صد البته بهترین دوست لویی حساب می شد لویی این کار رو با اون انجام نمی داد . ولی واقعا بعضی وقتا جیسون با کفش پاشنه ده سانتی رو مخ لویی یورتمه می ره دقیقا مثل‌ الان .

ج _ واقعا هرچی سعی می کنم نمی تونم کچل تصورت کنم . شبیه گوه می شی لطفا هیچ وقت این کار رو نکن . باشه ؟ 

و با خنده صدا داری حرفش رو تکمیل کرد .

لو _ باشه ولی بهتره تو هم گور عزیزت رو از این در لعنتی گم کنی بیرون تا موهام از دست تو و این پرونده های مضخرف نریختیه .

جیسون به خندینش که حالا سست تر شده بود ادامه داد و از جاش بلند شد و به سمت در رفت .

ج _ باشه پس من رفتم . فقط تو امروز لطف کن و زود برو خونه .

لویی با ابرو های بلا رفته نگاهش کرد و بعد با خنده محوی همراهیش کرد .

لو _ خب تلاشمو می کنم . دیگه می تونی بری

لبخند جیسون مات شد و جاشو یه اخم کمرنگ گرفت .

ج _ اصلا به من چه . این قدر بمون تا بپوسی . عوضی

از اتاق رفت بیرون و درون پشت سرش محکم بست .

لو _ هووی . یابو علفی دره اتاقه نه طویله ی خودت .

مثله این که صداش به جیسون نرسید یا شایدم معجزه ای رخ داده . خنده ریزی کرد و دوباره شروع به کار کرد . خب به هر حال استراحت خوبی بود .






amusement park (L.s)Where stories live. Discover now