ج _ تیتر جدید روزنامه ها رو خوندی لو ؟
جیسون همون طور که با عجله وارد دفتر لویی می شد گفت.
لو _ نه ولی فکر کنم بتونم حدس بزنم . راجب بچه های مفقودی ؟
لویی زیر لب گفت بدون این که سرش رو از بین کاغذای زیر دستش بالا بیاره .
ج _ دقیقا . گوش کن . " و این بار حادثه ای در شهربازیه پلژر بیچ کودکی مفقود شد بعد از حادثه ی کوچهی اسپرینگ و این بار ... "
لو _ بسه ادامه نده .
کلافه خودکارش رو گذاشت رو میز و دستش رو کرد تو مو های همیشه ژولیدش و از صورتش کنارشون زد .
لو _ واقعا نمی توانم بفهمم .
جیسون خودش رو روی صندلی قهوه ای که توی اتاق لویی بود ولو کرد .
ج _ اخه یعنی چی چرا کسی کاری انجام نمی ده .
لو _ این سوال منم هست .
جیسون یه نگاهی به ساعت قدیمی که روی دیوار رنگ و رو رفته دفتر لویی بود انداخت . ساعت ۳:۴۵ رو نشون می داد و این جیسون رو بیشتر مشتاق می کرد که تا ساعت ۵ صبر کنه و بعد بتونه از این جهنم فرار کنه . اون اصلا نمی تونست درک کنه که لویی چطور همیشه خودشو تا ساعت 8 تو این اتاق حبس می کنه .
سرش رو از روی نا امیدی تموم داد وقتی دید لویی دوباره غرق برگ های رو به روش شده . واقعا بعضی وقتا خودش رو لعنت می کرد واسه این که اومده تو دایره جنایی.ج _ چیکار می کنی لویی ؟
لو _ دارم تو رو به فاک می دم .
ج _ شوخی نکردم .
لو _ کوری ؟ نمیبینی دارم با یکی از این پرونده های فاکینگ سر و کله می زنم ؟
ج _ می دونم منظورم اینه که داری رو کدوم پرونده کار می کنی احمق ؟
لو _ پرونده ای ک تازه تمومش کردم قتل تو هاید پارک . حالام اگه دست از سر کچل ما برداری گزارشش رو تموم کنم.
جیسون زد زیر خنده ولی لویی با همون اخم غلیظی که اصولا رو صورتش بود بهش نگاه کرد .
ج _ تو اگه کچل بودی من اصلا سراغت نمی اومدم .
لو _ واو چه خوب . پس م همین الان می رم موهام رو از ته میزنم که از دست تویه گودزیلا راحت بشم .
نفس عمیقی کشید بعد از چند ثانیه دوباره سرش رو پایین انداخت . لویی اصلا خوشش نمی اومد کسی تو همچین مواقعی شوخیش بگیره . و قطعا بعدش طرف رو به هر نحوی که می تونست جر می داد .
البته چون جیسون بهترین همکار و صد البته بهترین دوست لویی حساب می شد لویی این کار رو با اون انجام نمی داد . ولی واقعا بعضی وقتا جیسون با کفش پاشنه ده سانتی رو مخ لویی یورتمه می ره دقیقا مثل الان .
ج _ واقعا هرچی سعی می کنم نمی تونم کچل تصورت کنم . شبیه گوه می شی لطفا هیچ وقت این کار رو نکن . باشه ؟
و با خنده صدا داری حرفش رو تکمیل کرد .
لو _ باشه ولی بهتره تو هم گور عزیزت رو از این در لعنتی گم کنی بیرون تا موهام از دست تو و این پرونده های مضخرف نریختیه .
جیسون به خندینش که حالا سست تر شده بود ادامه داد و از جاش بلند شد و به سمت در رفت .
ج _ باشه پس من رفتم . فقط تو امروز لطف کن و زود برو خونه .
لویی با ابرو های بلا رفته نگاهش کرد و بعد با خنده محوی همراهیش کرد .
لو _ خب تلاشمو می کنم . دیگه می تونی بری
لبخند جیسون مات شد و جاشو یه اخم کمرنگ گرفت .
ج _ اصلا به من چه . این قدر بمون تا بپوسی . عوضی
از اتاق رفت بیرون و درون پشت سرش محکم بست .
لو _ هووی . یابو علفی دره اتاقه نه طویله ی خودت .
مثله این که صداش به جیسون نرسید یا شایدم معجزه ای رخ داده . خنده ریزی کرد و دوباره شروع به کار کرد . خب به هر حال استراحت خوبی بود .
YOU ARE READING
amusement park (L.s)
Fanfictionتقدیر بد راهی رو برای اشنایی دو فرد انتخاب کرد انتقامی سرد . پازلی که یک قطعه ش گم شده تیر و گوله و خون . همه ی اینا دلیل نفرت دو شخصیت متضادن یکی برای زنده موندن دست و پا میزنه دیگری برای مرگ . و بین همه ی تضا...