(9)

229 39 28
                                    

از ماشين پياده شد کارت شناسايش رو به نگهباني ک در درب ورودي بود نشون داد .

ماشین رو به داخل شهربازی روند و کنار کیووسک مخصوص بازرسی ایستاد . وسایلش رو برداشت و خودش رو از ماشین بیرون کشید .

ل _ جیسون بلند شو .

و بعد بدون این که نگاه دیگه ای بکنه از ماشین دور شد .




الان تقریبا دو ساعتی می شده که داشتن دوربین های امنیتی رو چک می کر‌دند . و همون طور ک انتظار می رفت هیچی پیدا نکرده بودن .

ج _ لعنت . همش دست کاری شده .

لویی نگاه جدیشو به جیسون داد ک حالا رو صندلی ولو شده بود .

ل _ تو ک انتظار نداشتی ک به همین راحتی باشه . اگه قرار بود ک فیلمی مونده باشه که دیگ منو اینجا نمی خواستن .

فایلا رو به فلش انتقال داد . بلند شد دکمه کتشو بست و بعد از این ک از پسری ک کمکشون کرده بود خدافظی کرد و از اتاق بیرون زد .

ج _ هیی لویی وایسا . کجا می ری .

بی توجه به جیغ جیغایی ک از پشت سر خطاب قرارش می دادن به راهش ادامه داد .

تلفنش رو از جیبش بیرون کشید و مشغول شد 

_ هی الکسیس .

_ نه ببین چیز به در بخوری نیس . نه گوش کن .
می خوام یه قرار ملاقات با مادر پدرش بزاری .

_ نه وقت هست سریع انجامش بده .

_ باش برمی گردیم .

دستش رو روی تاچ صفحه کشید و بعد چشماش رو به جیسون دوخت .
  
لو _ باید بر گردیم .

ج _ واات ؟ لویی تو که عملا هیچ کاری نکردی .

لو _ چرا دوربینا رو چک کردم .

ج _ لعنت بهت می گفتی فیلمشو بفرستن .

خسته چشماش رو رو هم فشار داد و چرخید سمت ماشین .

لو _ جی من همیشه این کارو می کن .حالام سوار شو .

کل راهو سعی می کرد جو متشنج ماشینو کنترل کنه

لو _ جیسون خواهش می دیگه حرف نزن . حتی یه کلمه . بزار فکر کنم .

ج _ اخه لو ...

لو _ شیششششش . جیسون دزدیدن یه بچه اصلا پرونده سختی نیس . من خودم می تونم حواسم به خودم باشه . هر چیم که باشه مهم نیس . فقط ساکتشو خواهش می کنم .

و بقیه راه که تو سکوتی نصفه نیمه گذشت .





    


لو _  منظورتونو نمی فهمم .

_ اون شب خب ببینید ..

بی جون ناله ای کرد و خودشو به بازوی شوهرش چسبوند .

_ ماتیلدا با یکی دوست شده بود . یه پسری که فک کنم فقط 1 یا 2 سال از بزرگتر بود .
پسر از خانوادش جدا شده بود . و قرار بود تا وقتی دوباره پیداشون کنه پیش ما باشه . چندجا رو باهم بردیمشون . تا این که شارژ کارت اد تموم شد . من رفتم کارتو براش شارژ کنم . لیزم رفته بود سیب زمینیایی  ک سفارش داده بود و بگیره .
وقتی بر گشتیم اد و ماتیلدا نبودن . هیچ کدوم .

اخمایی که تو هم کرده بود رو باز کرد .

لو _ شما چیز از خانواده اد نمی دونید ؟

_ خب اونشب اد با گوشیش به خانوادش زنگ زد و گفت با ماعه . و خب ما فقط در همین حد می دونیم .

دستاش رو روی صورتش کشید . تلفنو برداشت .

لو _ هی ببین می خوام برام ریاست شهربازی رو بگیری .

_ نه مشکلی نیس فقط سریع .

تلفن رو توی دستش نگه داشت و به زن و شوهر رو به روش نگاه کرد .

_ الو سلام .

_ بازرس تاملیسون هستم .

_ نه ممنون . راستش یه سوال داشتم .

_ مطمئنید اون شب فقط گزارش مفقوط شدن یه بچه رو داشتید ؟

_ مطمینید ؟

_ باشه ممنون .

کلافه تلفنو بر گردوند سر جاش .

لو _ اونشب کارت کی رو شارژ کردید ؟ مال اد بود ؟

_ بله مال اون بود .

لو _ پس اون کارتو می خوام هنوز داریدش ؟

_ خب بله تو کیف پولمه . قبل ورودمون گرفتنش .

سری تکون داد از جاش بلند شد . و بدون حرف اضافه ای از اتاق خارج شد .

لو _ کیف پولشو بده من .

_ چرا چی شده ؟

لو _ باید یه چیزی رو چک کنم .

و بعد کف پول قهوی ای رو از روی میز بر داشت .

  



لو _ بیا کیفت کارتو پیدا کن  .

کیفو سمت مرد گرفت و منتظر بهش خیره شد . و بعد دوتا کارتی ک به سمش گرفته بود رو ازش گرفت .

_ خب راستش این دوتان نمی دونم کدومش مال اد عه  .

لو _ باش مشکلی نیس .

بعد از این ک دستی به شونه زن و مرد کشید و سعی کرد بهشون قوت قلب بده از اتاق بیرون زد .

.
.
.
.
.
.
.
.

ووت و کامنت یادتون نره مهربونا😊

amusement park (L.s)Where stories live. Discover now