(2)

697 79 2
                                    

لویی داشت اخرین صفحه های گزارش رو تموم می کرد که صدای در مجبورش کرد دست از کار بکشه .

لو _ بفرمایید .

در باز شد و نیک  وارد اتاق شد .

ن _ سلام اقا . ساعت ۶:۳۰ شده نمی خواهید برید ؟

لویی سرش رو به عنوان تایید حرف نیک تموم داد .

لو _ چرا نیک  خیلی دلم می خواد برم ولی کارم هنوز تموم نشده البته چیزی به اخرش نمونده .

ن _  پس نمی خواید چیزی براتون بیارم ؟

لو _ چرا ممنون می شم یه فنجون قهوه برام بیاری .

ن _ حتما .

نیک برگشت که از در اتاق بره بیرون ولی با صدای لویی متوقف شد .

لو _ لطفا مثل همیشه بدون شیر و شکر .

ن _ چشم اقا ولی فکر کنم خودم تو این دو ساله دیگه باید بدونم .

لویی یه لبخند بی جون به نیک زد .

لو _ راستی رییس هنوز تو ادارس ؟

ن _ بله اقا هنوز نرفتن ولی فکر کنم تا یه ساعت دیگه برن .

لو _ ممنون .

نیک سرش رو با همون ناراحتی همیشگیش تکون داد و رفت بیرون.

لویی امروز خیلی خسته شده بود .و دلش می خواست هرچی سریع تر بره خونه.واسه همین خیلی تند برگشت سر کارش تا زود تر گزارش رو برسونه دست ماکسیم . ده دقیقه بعد بود که در اتاق لویی دوباره به صدا در اومد و بعد نیک با فنجون قهوه وارد اتاق شد . فنجون رو گذاشت روی میز و برگشت سمت در .

لو _ ممنون .

نیک فقط سر تموم داد و از اتاق اومد بیرون  .

بعد از پنج دقیقه لویی از پشت میزش بلند شد . میزش رو جمع کرد و پرونده مورد نظرش و فنجون قهوه اش رو برداشت از اتاقش خارج شد . به سمت میز منشی رفت و فنجونش رو گذاشت روش تا بعدا نیک برداره و راه افتاد سمت اتاق ماکسیم . پشت در وایساد و بلیز ابی کمرنگش  رو مرتب کرد و در زد .

م _ بیا داخل .

لویی در اتاق رو باز کرد و وارد شد . واقعا از دکوراسیون خشک اداری خسته شده بود . دقیقا مثه همینی ک جلو چشماشه

لو _ سلام اقا . گزارش اخرین پرونده رو تموم کردم . بفرمایید

پرونده و رو روی میز جا داد و یکم عقب تر رفت .

ماکسیم سرش رو با تعجب اورد بالا .

م _ وای تاملینسون تو باور نکردنی . چجوری این قدر زود تمومش کردی .

لویی هیچی نگفت و فقط یه پوزخند از روی غرور بهش زد .

ماکسیم دستش رو دراز کرد و پرونده رو خیلی سریع از روی میز برداشت . و شروع کرد. یه چک کردنش . بعد از چند دقیقه دست از خواندن پرونده‌ برداشت و پوشه رو گذاشت روی میز . و برگشت سمت لویی .

م _ مثل همیشه کامل و عالی تاملینسون .

لو  _ مممنون .

م _ خب لویی بشین کارت دارم .

لویی رفت سمت تنها مبل اتاق و نشست .

م _ خب فکر کنم اخبار به گوشت رسیده باشه ؟

لو _ شهربازی  ؟

م _ بله و خب پرونده این حادثه رو به اداره ما فرستادن و من می خوام تو مسیولیت اون رو قبول کنی  ؟ می تونی ؟

amusement park (L.s)Where stories live. Discover now