(18)

154 29 0
                                    

_مگی فکر نمی کنم دیگه بشه بیشتر از این جلوشو بگیریم .

مگی_پرفسور نمیشه دوز دارو هاشو بیشتر کنیم ؟

_تنها امیدم به خودتون بود ولی فکر نمی کنم بشه بیشتر از این به تاخیر بیندازیمش . داره کم کم خودشو بیشتر نشون میده .

مگی_پرفسور خواهش می کنم .

_مگی من نمی تونم معجزه کنم ‌. بهش یه ارام بخش تزریق کن . بزار استراحت کنه . با خودش حرف می زنم وقتی به هوش اومد .

مرد میانسال دستی به شونه ی دختر کشید و بعد از خداحافظی ساده ای اتاق رو ترک کرد .

م_سردین برو هماهنگ کن رییسو می بریم عمارت اصلی .

س_بله خانم .

م_و لطفا کسی متوجه نشه .

س_حواسم هست .

مگی خسته به سردین نگاه کرد و بعد از این که ارام بخشی رو به سرم برادرش تزریق کرد روی صندلی نشست و چشماش رو بست .

فضای گنگ و حس نااشنایی که تو وجودش بود اجازه باز کردن چشماش رو بهش نمیداد . خسته ناله ای کرد و سعی کرد چشماش رو باز کنه ولی وقتی گنگی و سردرد باز به سراغش اومد بیخیال شد سعی کرد اروم باشه .

دستاش رو روی تخت فشار داد و سعی کرد به خودش بیاد و در اخر تونست که چشم هاش رو باز کنه و باز اون اتاق نااشنا .
دردی که صورتش رو فرار‌ گرفته بود باعث شد که دوباره چشم هاشو ببنده و باز سرش رو روی بالشت فشار بده .
و به صدا های گنگی که از اطراف به گوش میرسه گوش بده .

_خانم به هوش اومده .

پسر از تخت دور شد و مکالمش رو ادامه داد .

_در را رو قفل میکنم خودمم توی اتاق می مونم .

_بله متوجه ام .

تلفن رو قطع کرد و و بار دیگ به مردی که روی تخت سعی میکرد با خسته گیش مبارزه کنه نگاه کرد .

به سمت در اتاق رفت و بعد از قفل کردنش بی عجله روی صندلی نشت و ‌بی خیال در حالی که کلت کمریش رو به بازی گرفته بود به دور اتاق چشم دوخت .

بعد از چند دقیقه که معلوم نیست به چند ساعت کشیده شدن تقه هایی که به در خورد پسر رو از روی صندلیش بلند کرد و در روی برای کسی که پشت در بود باز کرد.

_سلام خانم

مگی سری تکون داد و بعد از این که وضعیت لویی رو چک کرد سری از روی رضایت تکون دادن .

مگی_سردین هستی ؟

س_بله خانم ؟

م_وضعیتش بهتره میشه جابجاش کرد . یکی از اتاقا رو اماده کن تختو جابجا میکنیم تا رییس بگه چی کار کنیم باهاش .

amusement park (L.s)Where stories live. Discover now