(4)

580 69 6
                                    

لویی گیج شده بود . اره این اولین پرونده ای نبود که بهش داده بودند اما این حادثه ای که این چند روزه سر تیتر تمام روزنامه های شهره . و می دونست اگه بتونه این پرونده رو هم حل کنه چقدر معرف می شه . ولی اون الان نیاز داشت از یکی کمک بگیره و قطعا تنها کسی که می تونن کمکش کنه جیسونه .

قبلش بهتره بره دفتر رییس چون بهش گفته بود فردا اول وقت پیشش باشه

لو _ اجازه هست بیام تو

م _ بیا .

لویی در باز کرد و رفت داخل . ماکسیم خیلی صاف رو صندلیش نشسته بود و داشت قهوش رو می خورد  لویی رفت جلو و کنار میزش وایساد .

م _ خب تاملینسون بلاخره اومدی . اونو برداره .

و با دستش به پوشه روی میز بود اشاره کرد . لویی دستش رو دراز کرد و پوشه رو برداشت .

م _ ببین لویی این پرونده که الان  دستته خیلی سخته . و من بهت اعتماد دارم ولی فکر می کنم تو نیاز داری کسی کمکت باشه . بهتره یه دست یار داشته باشی .

لو _ نه . فکر نمی کنم این پرونده انقدر سخت باشه که نیاز به دست یار باشه من از پسش بر میام

م _ این قدر زود تصمیم نگیر پسر جون حتما یه چیزی تو این پرونده دیدم که دارم اینو بهت می گم .

لو _ باشه اگه دیدم نیازه حتما یکی رو با خودم می برم .

م _ بازم تصمیم با خودت .

لو _ ممنونم .

م _ دیگه می تونی بری .

تکونی به خودش داره و بعد ثانیه ای از اتاق خارج شد .

واقعا خوش حال بود و می دونست الانه که بترکه برای همین دوید به طرف دفتر جیسون .

بدون در زدن وارد اتاق شد و مثل همیشه جیسون رو دید رو صندلیش لم داده و پاهاش روی میزن .

لو _ جیسون ... باورت نمیشه چی شده .

لویی با داد گفت و وارد اتاق شد .

ج _  هووو . چته ؟ چرا باز وحشی شدی ؟

لو _ این جای تبریکته احمق .

ج _ چی شده ؟

جیسون خیلی به تفاوت گفت

لو _ حدس بزن .

ج _ خب اممم اهان ماکسیم بهت گفته افرین مادر فاکر پرونده رو خیلی بهتر از جیسون بد بخت انجام دادی ؟

لویی پوزخند زد .

لو _ اون که دیگه گفتن نداره ولی نه .

ج _ ببین لویی اعصابمو به فاک نده و فقط اون دهنتو  وا کن و بگو کی رو باز به فاک دادی ؟

لو _ پرونده ... پلیژر بیچ  و کوچه ی اسپرینگ ..... رو دادن به من .

لویی حرفش رو کشید کشید و با زوق گفت .
جیسون پرونده ای رو که تو دستش داشت رو محکم کوبید میز .

ج _ چی ؟

لو _ همون که شنوفتی .

جیسون عصبی دستش رو کرد تو موهاش و سرش رو گذاشت روی میز .

ج _ تو این پرونده رو قبول نمی کنی .

لو _ چرا اتفاقا همین کار رو می کنم  .

ج _ نه لویی خواهش می کنم .

جیسون گفت و دردمند لویی رو نگاه کرد

لو _ حالا حرص نزن ماکسیم گفت یه دست یار داشته باشم . و فکر کنم تو رو ببرم .

ج _ من ؟ عمرا . یه درصد فکر نکن من همکاری کنم

لو _ چیه بهت بر می خوره دست یار باشی یا می ترسی ؟

ج _ نه . تو نمی دونی لویی

لو _ اهان ولی من می دونم . تو حسادت می کنی که پرونده به این مهمی رو به من  دادن ولی تو چی ؟

ج _ حتی اگه جای تو بودم و بهم می دادن هم قبول نمی کردم .

لو _ فعلا که نیستی .

و عصبی از سر جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون .

ولی کاش برای یه بارم ک شده به حرف جیسون گوش می داد و خودشو درگیر این بازی خطرناک نمی کرد .

amusement park (L.s)Where stories live. Discover now