لویی:
"نه من بهش زنگ زدم ولی جواب نمیده.... نمیدونم شاید نمیخواد جواب منو بده تو بهش زنگ بزن... باشه منتظرم خداحافظ."
الان دو روزه که خبری ازش نیس نمیدونم دیگه باید چیکار کنم، اگه یکم دیگه طول بکشه مجبور میشم به پلیس خبر بدم.
بعد از اینکه از خونه رفت بیرون دیگه ندیدمش، نمیدونم الان کجاست خیلی نگرانشم.دوباره موبایلم زنگ خورد
" چی شد؟.... جواب نمیده؟... من که میگم باید به پلیس خبر بدیم اون تو وضیعت خوبی نبود الانم معلوم نیس کجاست، من واقعا میترسم.... باشه"
حتی جواب خواهرشم نمیده، هری دیوونه معلوم نیس خودشو کجا گم و گور کرده که حالا باید در به در دنبالش بگردیم، این پسر کی میخواد بفهمه که یه خانواده لعنتی داره که نگرانش میشن؟!
لباس هام رو عوض کردم و رفتم سمت خونه هری وقتی رسیدم جما با پلیس ها اونجا بودن و داشتن داخل خونه رو میگشتن."اینجا کسی نیست خانم."
جما اول به پلیس و بعد به من نگاه کرد و گفت" حالا چیکار کنیم تو گفتی به پلیس زنگ بزنم اونا کل خونه دو گشتن حتی دوتا اکیپ فرستادن تا شهر و بگردن ولی هیچ کس پیداش نمیکنه لویی، من خیلی میترسم، نکنه بلایی سر خودش اورده باشه؟"
" نه نترس پیدا... جما تو داری گریه میکنی؟ هی آروم باش اون ما رو تنها نمیزاره خودش برمیگر..."
دیدمش، اون هری بود تو گوشه انباری رو زمین نشسته بود و گریه می کرد. بدون اینکه به جما چیزی بگم دویدم سمت انباری پشت خونه و در باز کردم. اولش ترسید ولی بعد به گریه کردن ادامه داد.
جلو رفتم و و کنارش رو زمین نشستم و بغلش کردم. هیچی بهش نگفتم و فقط نوازشش می کردم و سرشو می بوسیدم که گفت:" لویی تو واقعا دوسم داری؟"
لرزیدم، چی باید بهش می گفتم؟! یه نفس عمیق کشیدم و از بغلش اومدم بیرون، به چشماش نگاه کردم و گفتم:
" از ته قلبم هری، از اینجا"دستشو روی سینم گذاشتم و اون دوباره اومد تو بغلم و گریه کرد. اصلا نمی فهمم واسه چی گریه میکنه...
"لویی منم دوست دارم ولی نمیدونم دوست داشتنم از کجاست."بهش لبخند زدم و دستمو رو شقیقه اش گذاشتم و گفتم " مال تو از اینجاست"
______________________________________
ینی نمیدونم چه جوری عذرخواهی کنم، خودم میدونم ک خیلی زول کشید که آپ کنم و امیدوارم ک منو ببخشین چون واقعا حس نوشتنو نداشتم و مطمعنا اگه آپ می کردم یه چیز خیلییییی چرت و پرت مینوشتم که همه ازش متنفر میشدن و البته نمیدونم که از این پارت خوشتون اومده یا نه چون کلا زیاد کامنت نمیزارین ولی اگه لطف کنین و بگین که نکات مثبت و منفیش کجا بوده ممنون میشم چون واقعا میخوام که بهترش کنم...
خا دیگه خیلی مودبانه حرف زدم :/ بای گوجو های شکلاتی:/♡
YOU ARE READING
Empty Ghost {L.S} <Compeleted>
Fanfictionمن روحم یه روح خالی... ای کاش هیچوقت وارد این بازی نشده بودم... هنوز تو یه نونوایی کار میکردم... ای کاش میتونستم دوباره ببینمش، ببینمش وقتی بهم نگاه میکنه و لبخند میزنه... من تو این دنیای کثیف که پر از رنگای سبز و آبیه گم شدم... آلیس من فکر میکردم...