" باید به حکم اعتراض کنیم؟ "
آنه از جان پرسید." نه نیازی نیست. این بهترین حکمی بود که قاضی میتونست بده. فقط ۳ سال حبس خانگی،، باید خداروشکر کنیم که دخترش هری گرل بوده."
جان با خنده گفت و کاغذهاشو توی کیفش جا کرد.
اما آنه جدی بود و هنوزم اخم داشت. تمام دنیا علیه هری بودن و بهش میگفتن قاتل، اما اون نمیخواست آسیبی به لویی برسه.
یک ماه از مرگ لویی میگذشت ولی روزی نبود که اسم لری استایلنسون از دهن مجری های تلویزیون بیرون نیاد.
هری حالا تحت درمان بود و مثل اینکه قرار بود این درمان توی خونه ادامه پیدا کنه نه مرکز توان بخشی.طرفدار های واقعی سعی می کردند هری رو درک کنند اما خیلی ها فقط تنفر خودشونو گسترش میدادن. و هری سکوت میکرد. چون حرفی برای گفتن نداشت اما توی ذهنش تصمیماتی بزرگ داشت. بیشتر از چیزی که هر کسی بتونه باور کنه .
هری میخواست آیندشو بسازه، میخواست باعث افتخار لویی بشه .
_______________________________
* ۳ سال بعد *
" ۳ سال پیش امروز هری استایلز یکی از اعضای گروه بریتانیایی- ایرلندی وان دایرکشن متهم به قتل هم گروهی خودش لویی تاملینسون شد و به ۳ سال حبس خانگی محکوم شد.
اما حالا حبس استایلز به اتمام رسیده و ما خبرهایی عجیب از برنامه های هری استایلز داریم. به نظر میرسه که هری تصمیم گرفته کتابی رو که از زندگی خودش نوشته به چاپ برسونه،، اون هیچ اطلاعاتی از نام کتاب به ما نداده اما گفته که این کتاب تا آخر این هفته به بازار میاد.
امیدواریم که کتابش فروش خوبی داشته باشه. چون فروش آهنگ هاش از ۳ سال پیش کاملا متوقف شده."
آنه تلویزیون رو خاموش کرد و به هری لبخند زد. فردا یه مصاحبه تبلیغاتی داشت و روز بعدش کتاب به بازار میومد.
" میخوای فردا باهات بیام؟"" مامان من فقط دارم میرم پیش نیک این چیزی نیست. نیک پیشمه نگران نباش."
آنه سرشو تکون داد. براش فرقی نداشت که این یه مصاحبه رادیوییه یا یه چیز بزرگ تر، هری داشت بعد از ۳ سال خونه رو ترک میکرد و این خیلی مهم بود. آنه از ریعکشن مردم میترسد. اونا چطوری باهاش برخورد میکردن؟!
__________________________سلام گوگول مگولا *-*
دیگه بالاخره میخوام تمومش کنم این لعنتی رو... اگه نظرتونو بگین ممنون میشم شکلات ها❤❤❤
YOU ARE READING
Empty Ghost {L.S} <Compeleted>
Fanfictionمن روحم یه روح خالی... ای کاش هیچوقت وارد این بازی نشده بودم... هنوز تو یه نونوایی کار میکردم... ای کاش میتونستم دوباره ببینمش، ببینمش وقتی بهم نگاه میکنه و لبخند میزنه... من تو این دنیای کثیف که پر از رنگای سبز و آبیه گم شدم... آلیس من فکر میکردم...