داستان ازدید هری
کلاه سویشترتش از سرش افتاده بود،موهای قهوه ای نسبتا کوتاهش نمایان شد.
دستمو جلو بردم موهاشو زدم پشت گوش،سرش با قهوه ای که دستش بود گرم بود،سرشو بالا اورد با تعجب نگاهم کرد.
_چرا کوتاهشون کردی؟
_ازشون خسته شده بودم
_نه،برا اینکهمنو فراموش کنی اینکار رو کردی!
_نه خیر! کی گفته؟
_معمولا دخترا وقتی شکست عشقی میخورن اینکار میکنن!
_کی گفته من شکست عشقی خوردم؟اصن عشقی بوده؟
خندیدم ،این دختر کله شق تر از این حرف ها بود،پورخند زدمو گفتم:لاک مشکی و خط چشم سیاه؟؟؟_خواستم ی مدت مث پانک ها تیپ بزنم!
_لابد ی تتوهم کردی ؟؟؟
_منتظرم۱۸سالم شه...
_حق نداری تتو کنی!
_چی؟پوست خودمه...دلم میخواد!
_من میگم نمیکنی تتو و نمیکنی...
_ودلیلش؟؟
سرمو بردم دم گوشش و اروم گفتم: چون تومال منی نمیخوام یک خط روت بیفته!
لیزا چشاش گرد شده بود،منونگاه کرد،منم از فرصت استفاده کردم ویک بوس کوتاه رو لباش گذاشتم.منو هل داد عقب گفت:کی گفته من مال توم؟؟
پوزخندی زدموجلوش زانو زدم،چشماش گرد شده بود.
پاشو گذاشتم رو زانوم وبند های کانورسوش از توش دراوردمو دور پاش محکم کردمو داشتم بندشوگره میزدم گفتم:خیلی تنبل شدی،بند کفشاتو
نمیبندی؟؟
عین بچه هایی که دعواشون کردن لباشو داد جلو گفت:بی حوصله بودم!
_اهان!
بند اون یکی کانورسش هم بستموکه دستشو تو موهام حس کردم،سرمو بالا گرفتم لبخندی زد وگفت:لعنتی کمتر مهربون باش!!
خندیدم وبلند شدم ،لبه سکویی که تو پارک بود کنارش نشستم وگفتم:چرا؟!
_یاد بچگیامون افتادم!!(فلش بک)
لیزا چهار پنج ساله اروم اروم از پله ها پایین میومد.
قطعا اروم راه رفتن این کوچولو دوتا علت داشت!
یک زانوهای زخمیش!
دوبند های کفشش که نبسته بود!
خاله لیلی داشت کوله لیام مینداخت پشتش،بهش میگف روز خوبی داشته باشه.
بابا ومامان رفته بودن سفر کاری ،منو جما مثل همیشه پیش خاله لیلی بودیم.
جما صبح کلاس نداشت نمیومد باهامون خوب اون دبیرستانی بود.
رفتم سمت لیزا گفتم:بشین!
لیزا با اونچشمای درشت قهوه ایش زل زد بهم و سرشوتکون داد!
نشست لبه پله،بند های کفششو بستم وگفتم:میخوری زمینباز!
سرمو بالا اوردم دستشوکرد توموهاموگفتم:میسی هری!
بعد جلو اومدگونه امو بوسید!!
_هعی بوسش نکن پرو میشه!
جما داشت از پله ها پایین میومد اینو گفت،لیزا برگشت سمت جما لبخند زد وگفت:صبح بخیر!
YOU ARE READING
They Don't Know About Us( 2 )[H.s]
Mystery / Thriller🚨توجه:فصل دوم فن فیک they don't know about us🚨 🚨حتمن فصل یک را بخونید!🚨 _اون دفترچه پایان نداشت... _چون نویسنده اش وقت نکرد باقی داستان رو بنویسه...