۱۴_در تاریکی

317 48 24
                                    

داستان از دیدلیزا

داور نگاهی بما کرد و ادامه داد:خوب این سوال امتیاز ویژه داره،ب اطلاعات تاریخی و‌جغرافیتون خیلی بستگی نداره بیشتر ب اطلاعات عمومیتونه!
از اونجایی که امتیاز هر دوتون برابره این سوال رو در نظر گرفتیم!
گندش بزنن!خدایا خودت رحم کن!

دختره مو مشکی پوزخندی زد وسرشو ب نشون تایید تکون داد.

داور شروع کرد:از نتایج موج اول فمنیستی در اروپا چ بود؟!

سریع دستمو رو زنگ گذاشتم!دختره با تعجب نگاهی به داور و من کرد؛داور اشاره کرد که بگم:موج اول فمنیستی خواستار حق رای برای زنان بود
پایان جنگ جهانی اول زنان در بریتانیا و المان ب حق رای رسیدن اما در فرانسه و ایتالیا این تا پایان جنگ جهانی دوم محقق نشد.

نفس حبس شده امو رها کردم ،هیئت داورها چشاشون گرد شده بود. دختری که رقیبم بود با حرص منو نگاه کرد.

بعد از چند لحظه داور گفت:تبریک میگم خانم پین شما بورسیه دانشگاه رو گرفتین.

از جام بلند شدم و بلند گفتم:یسسسسسس!

یهو صدا دست زدن از ته سالن اومد،سرمو ب سمت صدا برگردوندم و دیدم هری داره از ته سالن که تاریک بود ب سمت ما میاد و دست میزد یک پوزخنده غرور امیز رو لباشه.

این پسر نمونه بارزه عشقی که همیشه ارزوش داشتم...تمام مدت تو سالن بود ولی من ندیدمش چون تاریکی نشسته بود.

همه پشت سرش شروع به دست زدن کردن،معلم تاریخمون خانم دزموند اومد سمتم و بغلم کرد و‌گفت:از روز اولی که شاگردم بودی میدونستم مایه ی افتخار منو مدرسه میشی.

هری اومد بعداز  خانم دزموند بغلم کرد و‌اروم دم گوشم گفت:بهت افتخار میکنم سویتی،و‌اروم کنار گوشمو بوسید.

خانم دزموند نگاهی ب هری انداخت وگفت:استایلز؟!

هری لبخند زد وگفت:سلام خانم دزموند!

_واووو تو با لیزایی!شنیدم وکالت میخونی.

_بله اکسفوردم.

_عالیه...با دوست دخترت یجا قرار باشین از این ببعد.

چشمکی بما زد و رفت سمت هئیت داوران.
ب هری نگاه کردم وگفتم:تمام مدت تو تاریکی نشسته بودی؟!

_هوم نخواستم حواست به دوست پسر جذابت پرت شه!

زدم زیر خنده،با مشت اروم زدم ب بازوشو گفتم:الان که از جذابیتت غش کنم!
دستمو گذاشتم رو پیشونیم ادا غش در اوردم!زد زیر خنده گفت:دیونه!
*
**
*
در شامپاین رو هری باز کرد تا امد بریزه تو گیلاس که گفت:زیاده روی نمیکنی لاو!

_هعی هعی تو خودت هنوز۲۱سالت نشده!

هری خندید وگفت:فقط بخاطر اینکه المپیاد بردی و‌اون بورسیه رو‌گرفتی میذارم بخوری!

They Don't Know About Us( 2 )[H.s]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora