-كوكي؟تو خوبي؟چرا داري گريه ميكني؟؟
كوكي؟؟؟بيب؟؟تو حالت خوبه؟
جونگكوك فقط يه صداي بوق ممتد رو ميشنيد و نميتونست از شدت سرگيجه ش محيط اطرافشو درست ببينه!
فقط كارد كنار بشقابشو از روي ميز برداشت و لنگ لنگان خودشو به سرويس بهداشتي رسوند.جيمين تلفنو قطع كرد و سريع از پشت ميز كارش بلند شد و از توي دفترتلفنش ك توي ميز بود شماره ي تهيونگ رو برداشت و باهاش تماس گرفت.
جيمين استرس داشت...ترسيده بود!چون هيچوقت جونگكوك با اين شرايط باهاش تماس نگرفته بود به جز ...به جز اون باريكه...(؟)-نه نه نه اصلا نميخوام بهش فكر كنم
جيمين با خودش تكرار كرد و سعي ميكرد خودشو اروم كنهبعد از چندتا بوق تهيونگ جواب داد
وي ك داشت توي خيابون راه ميرفت و سمت ماشينش حركت ميكرد با صداي گوشيش متوقف شد و جواب داد.
شماره ي ناشناس بود.-بله؟؟
+هي وي!!!جونگكوك با توعه؟؟
-به!!جيمين!اره الان پيشش بودم.
+ببين اون حالش خوب نيست...تروخدا سريع برو ببين كجاست؟باهام تماس گرفت...
(همينطور ك جيمين داشت حرف ميزد وي متوجه حمله هاي عصبي كوكي شد و سريع به سمت رستوران دويد!
در رو باز كرد و با عجله از ميان جمعيت رد شد و به سمت ميزشون رفت.
اما جز گوشي كوكي هيچي ازش اونجا نبود.-فااااك!!
سريع از يكي از گارسونايي ك اون محل بود سوال كرد ك-اقا ببخشيد شما يه مرد جوون نديدن ك پشت اين ميز باشه؟
+چرا اتفاقا حالش بد شد رفت سمت سرويس بهداشتي!
-اوه ممنون!
وي سريع راه افتادو از چندتا پله پايين رفت و وارد wc شد.
-جونگكوك؟؟؟كجايي؟
يه نفر از توي يكي از كلازت ها بيرون اومد و با تعجب به وي نگاه كرد.
وي چشم غره اي رفت و تك تك در رو باز ميكرد و كوكي رو صدا ميزد.
-كوك؟؟كجاييي؟مرد جواب بده!
همينطور ك رفت كه ب اخرين در رسيد و كوكي رو ديد.
كوكي روي زمين نشسته بود و جفت مچ هاي دستشو با چاقو زده بود و خون تمام اطرافشو گرفته بود و خودشم بي هوش افتاده بود!
وي ترسيده بود و سريع كوكي رو بغل گرفت و بلند كرد و از دستشويي بيرون برد.
مردم هاج و واج بهشون نگاه ميكرد و نگران شدن.
YOU ARE READING
NFWMB (Jikook) +18
Fanfictionداستان درباره تشكيل روابط اشتباه..روابطي ك باعث فاش شدن رازهايي ميشه ك هيچوقت نبايدگفته ميشدن،هست. 🔞لطفا با توجه به درجه سني تون بخونين.🔞