.
..
جونگكوك دفترچه و عكس ها رو از روي زمين برداشت و سريع با عجله خانه ي پدريش رو ترك كرد.
سوار ماشينش شد و خودشو به خونه ي تهيونگ رسوند.
ترمز دستي ماشين رو بالا كشيد و ماشين رو خاموش كرد...دفترچه رو برداشت و صفحه ي اولشو باز كرد و شروع كرد به خوندن...*(از اينجا به بعد داستان طي چند پارت تماما مربوط به نوشته هاي دفترچه ي جي ميباشد)
Jay's pov
صداي خنده هاشو دوست دارم..چرا؟چرا منم ميخوام زندگيمو مثل هيونگ خراب كنم؟من از يه مرد چيزي نميفهمم..بي آي بهترين دوست منه..به خودت بيا پسر..اين موقعيت و لحظه هاي شادو خراب نكن!! اينا همش تصورات توعه..بي آي عاشق تو نيست...
هوا سرده...خوشحالم كه دارم با مداد مينويسم...
بهتره هرچي زودتر خودمو جمع و جور كنم.
•جي مدادشو لاي دفتر قرمزش گذاشت و اونو ته كيفش گذاشت و زيپ كيفشو به محض نزديك شدن بي آي بست.
-اومدي؟
جي با لبخند گشادي به بي آي گفت
+اوهوم..هوا داره سرد ميشه بيا بريم..من كاپشنم باهام نيست..[] جونگكوك صفحه رو عوض كرد...
عصبي و عصبي تر شد..
دنبال يه كلمه شبيه اسم تهيونگ ميگشت..بازدستاي لرزانش صفحه ميزد...
عصبي شد و دفترچه رو بست..
لب پايينشو گاز گرفت و نفسشو بيرون داد..
دوباره دفترچه رو باز كرد و صفحه اي جلوش باز شد رو خوند:-من مجبور شدم..مجبور شدم كه بخاطر قولي كه به بي آي دادم اون كارو با تهيونگ بكنم...جكسون منو نجات داد...ولي بي اي چيكار كرد؟خداي من اون كجاست؟؟؟ چرا از هر كي مي پرسم خبري ازش ندارن؟
شايد بهتره كه برم از هيونگ كمك بگيرم؟
نه...(ادامه جمله ي خط خورده)[]جونگكوك صفحه زد و پشت صفحه خالي بود..
اين اخرين نوشته ي جي،برادر كوچولوش بود..+ چرا بيشتر واست وقت نذاشتم؟؟
كوكي با خودش گفت و چشماي اشك الودشو با پشت دستش پاك كرد.
دفتر رو روي صندلي شاگرد گذاشت و به روبه روش خيره شدصداي امبولانس مي اومد..
گوشي جونگكوك زنگ خورد..شماره ي ناشناس
-بله؟
+سلام..جكسون ونگ هستم...لطفا امشب به ادرسي كه واستون ميفرستم همراه پارك جيمين تشريف بياريد..موضوع بسيار مهميه.ممنون ميشم اگه به كيم تهيونگ چيزي در اين باره نگيد..روز بخير.
دينگ دينگ...
*صداي ويبره..پيام جديد
(ساعت ٨ شب....به ادرس....
لطفا لباس رسمي بپوشيد)بارون شدت بيشتري گفت..از پشت شيشه اي قطره هاي باران به سرعت روي اون سر مي خورند روبه روشو نگاه ميكرد..تا كه ديد يه نفر از خانه ي وي بيرون اومد..جونگكوك از ماشين با سرعت پياده شد..
حتي در ماشينشو نبست...به سرعت زير باران به سمت وي رفت و فرياد كشيد:
-كيم تهيونگگگگگ————-
YOU ARE READING
NFWMB (Jikook) +18
Fanfictionداستان درباره تشكيل روابط اشتباه..روابطي ك باعث فاش شدن رازهايي ميشه ك هيچوقت نبايدگفته ميشدن،هست. 🔞لطفا با توجه به درجه سني تون بخونين.🔞