شب شده بود.
باري كه اونجا بوديم يكي از بهترين نقطه هاي توكيوعه.-برو باهاش حرف بزن.
استفاني يهو گفت و زد روي شونه م.نفسمو بيرون دادم و خنديدم.
گفتم:
+مطمئن نيستم.
هولي شت اينقد ضايع بهش زل زدم كه اينم فهميد؟
با خودم گفتم.-يه بارم كه شده توي زندگيت ريسك پذير باش.
استفاني بير دستش رو سر كشيد و دستشو روي پام گذاشت.+اون ضايعم ميكنه.
نگاهمو ازش برداشتم و به استفاني نگاه كردم.-نميكنه.
استفاني ابروهاشو بالا داد و مست خنديد.ادامه داد:
-اونم داره نگات ميكنه.
برو كوكي...برو!يه لبخند دروغين زدم و با خودم گفتم:
(اون نميدونست كه اين اولين ديدار ما دوتا نيست.)
أنت تقرأ
NFWMB (Jikook) +18
أدب الهواةداستان درباره تشكيل روابط اشتباه..روابطي ك باعث فاش شدن رازهايي ميشه ك هيچوقت نبايدگفته ميشدن،هست. 🔞لطفا با توجه به درجه سني تون بخونين.🔞