من به شما حق ميدم كه حرفامو باور نكنين ولي خوب منم يه اشنايي كوتاهي با جي داشتم! اون پسر خيلي احساساتي بود!
من خيلي سعي كردم بهش كمك كنم ولي تهيونگ همه چي رو بهم ريختجونگكوك گرمش شده بود
شايد استرس داشت يا كه عصبي شده بود؟+ تو تهيونگ رو از كجا ميشناسي؟
-تهيونگ از دوستاي منه! يعني بهتره بگم كه پدر من وكيل خانوادگي تهيونگ ميشه! ما از طريق كار هاي خانوادگي اشنايي چندساله اي داريم
+خوب يعني با اين اراجيفي(املا) كه دارين بهم مي بافي سعي داري حرفاتو باور كنم؟
جونگكوك عصبي شده بود و پوزخندي زد
-من دروغ نميگم اقاي جئون
براي همه ي حرف هام هم سند و مدرك دارمجونگكوك كه ديگه تحملش سر اومده بود
دست جيمين رو گرفت و از روي مبل بلند شد و به سمت در رفت
دري كه جي بي اونو قفل كرده بودچند بار دستگيره رو فشار داد
اما در باز نشد-چرا در قفله؟
جي بي دستاشو توي جيبش برد
+بهم گفتن كه يه غريبه وارد مراسم شده-چي داري ميگي؟
جونگكوك داد زد-بيا اين در رو باز كن
دوباره داد زدجكسون كه از كاري كه جي بي كرده بود خبر نداشت بلند شد و در رو باز كرد!
+ببخشيد اقاي جئون من عذرخواهي ميكنم ميتونيد بريد ولي قبل از رفتن خواهش ميكنم بهم گوش كنيدجونگكوك دست جيمين رو ول كرد و وارد جيب هاش كرد
روبه جكسون ايستاد و گفت
-گوش ميكنمجكسون در رو بست و گفت
-ببينيد جي دانشجوي سال اول همون كالجي بود كه من داشتم فارق التحصيل ميشدم
خيلي هم اتفاقي توي يه مراسم همين ديگه رو ديديم
توي مراسم بهم زل زده بود
ولي من متوجه نشدم كه كي از سالن بيرون رفته بود..چونكه تلفنم زنگ خورد از سالن بيرون اومدم و ديدم تنها با يه هندزفري نشسته بيرون..هوا هم سرد بود
كمي باهم حرف زديم
مدام سرفه ميكرد
YOU ARE READING
NFWMB (Jikook) +18
Fanfictionداستان درباره تشكيل روابط اشتباه..روابطي ك باعث فاش شدن رازهايي ميشه ك هيچوقت نبايدگفته ميشدن،هست. 🔞لطفا با توجه به درجه سني تون بخونين.🔞