نفس عمیقي كشید... بھ كاغذ ھا و پرونده ھاي رو بھ روش نیم نگاھي انداخت... حوصلھ اش سر رفتھ بود... خمیازه اي كشید... باید ابي بھ دست و صورتش مي زد... از اتاقش بیرون اومد... سالن خلوت بود... متوجھ صداي پچ پچي شد... در اتاق بغل باز بود... وقتي اسم خودشو ما بین حرفاشون شنید كنجكاو شد...
گوش وایسدن در شأنش نبود ولي نتونست جلوي خودشو بگیره... :شنیدي رئیس دیشب دیروقت خونھ ي آقاي كیم بوده؟ :آره میگن كلي ام گرد و خاك كرده... :مسخره نیس... فكر مي كرده آقاي كیم دختره!!!! صداي خنده ھاشون رو مخش بود... :پس بگو چرا روز اول اون جوري نگاش مي كرد... پوووووف بلندي كشید... دیگھ لازم نبود بیش تر گوش كنھ... افرین بھت جونگ كوك كھ ھمین اول كاري میخ ریاستو محكم كوبیدي... چنان ازت حساب ببرن كھ... بھ طرف دست شویي رفت... تازه درو بستھ بود كھ...
:یعني رئیس با خواھر اقاي كیم رابطھ داشتھ؟ :اره... من از خود جیمین شنیدم... انگار دوره ي دبیرستان باھم بودن ولي دختره زیاد از رئیس خوششش نمیومده... :اووووووه...پس دختره باھاش بھ ھم زده... خواست درو باز كنھ... خواست بره بگھ جیمین غلط كرده و خودش بوده كھ با تھ بین بھ ھم زده... تازه اشم تھ بین دوسش داشتھ... خیلي ام دوسش داشتھ... حتي موقعي كھ باھاش بھ ھم زده كلي گریھ ام كرده... گریھ كرده؟؟؟ چطور دلت اومده گریھ اش بندازي جونگ كوك عوضي؟؟ *** بچھ ھاي بخش با دیدنش دستشونو بلند كردن...
بھ طرفشون رفت... با چند نفرشون دست داد.... صندلیھ خالي اي وحود نداشت... جیمین و تھ ھیونگ پیش ھم نشستھ بودن... پسري بلندي كھ طرف دیگر جیمین نشستھ بود از نگاه جونگ كوك برداشت دیگھ اي كرد... با پاش جیمین رو ھل داد... :برو یھ صندلي برا خودت بیار... بھ جیمین كھ الان سره پا بود نگاه كرد... لبخندي زد و كنار تھ ھیونگ نشست... جو با اومدن جونگ كوك سنگین شده بود... كم تر كسي حرف میزد و اكثرا جواب ھاي كوتاھي میگرفت... جونگ كوك معذب بود... :مي خواین بازي كنیم؟ خیلي زود یكي از بطري ھاي خالي رو وسط گذاشتن... از جونگ كوك خواستن بچرخونتش...
دو نفري كھ سر و تھ بطري بھ طرفشون افتاد بھ یھ ورش بود... حتي اسمشون رو ھم نمي دونس... بھ جاش كمي زیر زیركي تھ ھیونگ رو نگاه كرد... تھ ھیونگ كھ بھ طرفش برگشت لعنتي بھ خودش فرستاد و صاف نشست... سعي كرد حواسشو بھ بازي بده... سره بطري بھ طرفش بود... كسي كھ قرار بود ازش سوال كنھ رو نمیشناخت... دختر بود ولي موھاشو كوتاه كرده بود... ھمین اول كاري ازش متنفر شد... دختره بھ نظر از نگاھش ترسید... سعي كرد مھربون تر باشھ... دختره كلي طولش داد تا سوالشو بپرسھ... بھ نظر این سوال،سوال ھمشون بود... با كنجكاوي بیشتري نگاشون كرد..
:چرا خواھر آقاي كیم باھاتون بھ ھم زد؟ :اوووه... جدا عالیھ كھ این سوالو پرسیدین... برخلاف تبلیغات غلط جیمین كھ نمي دونم این حرفارو از كجاش در میاره... صداشو صاف كرد و با غرور بیشتري گفت:این من بودم كھ با تھ بین بھ ھم زدم... جیمین دست و پاشو گم كرد... :من... راستش من... :اھمیتي نداره اقاي پارك... با حرفاي شما تھ بین اون ادمي نمیشھ كھ با من تموم كرده... و لب خندي زد... انگار این بحث براشون جالب بود... :اووووه رئیس راستش منم این طور فكر مي كردم... اخھ كي دلش میاد با شما بھ ھم بزنھ...
:اصلا نگاه كھ مي كنین... دستشوو رو قلبش گذاشت و اداي غش كردن در ارورد... :خوش بھ حال خواھر آقاي كیم... بھ پسري كھ نمي شناخت خندید... جو بینشون دیگھ سرد نبود... جونگ كوك ضرفیت خوبي تو نوشیدن داشت... امروز بعد مدت ھا غرور زخم خورده اش با تعریف ھاي بقیھ ارضا میشد و ھمین بھانھ اي شد كھ بیشتر بنوشھ... تھ ھیونگ ھم ھمراه بقیھ مي خندید... چند بار دیگھ بطري رو چرخوندن... بھ نصف شب كھ نزدیك تر میشدن تعداد بیشتري از بچھ ھاي تیم عذرخواھي میكردن و بار رو ترك میكردن... تقریبا دو ساعتي از نیمھ شب مي گذشت اخرین گروه از بچھ ھاي تیم ھم بالاخره با اكراه بار رو ترك كردن...
تھ ھیونگ سعي كرد شیشھ ي مشروب رو از میون دستاي جونگ كوك بیرون بكشھ... :كافیییییییییھ جونگ كوك تقریبا مست بود... :بزار یكم دیگھ بخورم تھ ھیونگا... و دھانھ ي بطري رو بھ لباش چسبوند... تھ ھیونگ لعنتي بھ خودش فرستاد... باید ھمراه جیمین میرفت... بھ خنده ھاي بلند جونگ كوك نگاه كرد... :این ھشتمین بطریھ كھ داري سر میكشي... پاشو دیگھ... خودتو جمع كن... جونگ كوك اھمیتي بھش نداد و دوباره بطري رو نزدیك دھنش برد... :ھي... ھییییییي... باید بري خونھ رئیس... جونگ كوك حتي نگاھش نمي كرد...
حس كرد كم كم داره حوصلھ اش سر میره... راحت بطري رو از میون مشت ھاي گره كرده ي جونگ كوك بیرون كشید... لبخند مھربوني زد... :ھنوزم مثل قبلي كوكي... جونگ كوك سرشو بھ شدت بالا اورد... این یك شوك بزرگ بود... چندسالي میشد كھ دیگھ كسي كوكي صداش نمي كرد... با صداي لرزوني زمزمھ كرد، :بھم بگو كھ خودتي تھ بین؟ تھ ھیونگ پوفي كشید... :من تھ ھیونگم رئیس... یادتو... :یادمھ... یادمھ عوضي... نگاھشو بھ چشماي تھ ھیونگ دوخت، :فقط اون كوكي صدام میكرد...
تھ ھیونگ لرزید... این نگاه،نگاه یك ادم مست نبود... :تو تھ بیني... جونگ با دستاش صورت تھ ھیونگ و قاب گرفت و ادامھ داد:خواھش میكنم كھ بگو كھ تھ بیني... بگو كھ اشتباه نمي كنم... تھ ھیونگ سعي كرد دستاشو كنار بزنھ... :شما الان مستین رئیس... باید برین خونھ... بعدا حرف میزنم... جونگ كوك لجوجانھ دستاشو دور تھ ھیونگ حلقھ كرد... :تو برگشتي تھ بین... و صورتشو بھ پیراھن تھ ھیونگ مالید... تھ ھیونگ محكم تر ھولش داد... :تو خل شدي رئیس... من تھ بین نیستم...
من پسرم،انقد نچسب بھم... و ب زور از خودش جداش كرد... نگاھي كوتاه بھ صورت جونگ كوك انداخت... چشماش بھ خاطر شراب سرخ بود؟ :ھییي بھم نگو كھ میخواي گریھ كني... خل شدي؟ چرا چشات سرخھ؟ ھي جونگ كوك ... و با انگشت اشاره سیخونكي بھ پھلوي جونگ كوك زد... برخورد انگشتاي تھ ھیونگ با پھلوش تلنگري شد براي اینكھ بغضش بتركھ... حالا جونگ كوك دستاي تھ ھیونگ رو بغل كرده بود و با صداي بلند ھق میزد...
💙
مثل ھمیشھ خوش حالم كنین... منظر ایده ھا و نظراتتون ھستم رفقا...
مرسي از وقتي كھ گذاشتین مھربونا

YOU ARE READING
I need your green light
Fanfictionجونگ كوك تازه از يك مسافرت طولاني برگشته... اون قراره به عنوان مدير بخش تو يك شركت حساب داري مشغول كار بشه... اما با چيزي مواجه ميشه كه هيچوقت انتظارشو نداشته... پسري كه رو به روش ايستاده نميتونه دوست دختر سابقش باشه...