تھ بین داشت بھ طرفش میومد... زمان و مكان چھ اھمیتي داشت وقتي اون الان اینجا بود؟ لبخند شرمگیني زد.. میدونست تھ بین ازش دلخوره،باید ازش عذرخواھي مي كرد... باید براش توضیح میداد... تھ بین حتما درك میكرد... وقتي تركش كرد ھیجده سال بیشتر نداشت... تھ بین مي بخشیدش... چرا فاصلھ شون اینقدر زیاد بھ نظر مي رسید؟ خواست بھ طرف تھ بین حركت كنھ... باید زودتر بھش مي رسید... اولین قدمو كھ برداشت متوجھ چیز عجیبي شد... تھ بین داشت لبخند میزد ولي نھ بھ اون... بھ عقب برگشت... نھ...
این نمیتونست واقعي باشھ... تھ بین راحت ازش گذشت و بھ طرف اون پسر رفت... جونگ كوك اون پسرو مي شناخت... ھمون گوریل رفیق فاب تھ بین بود كھ جونگ كوك بیشتر از ھركس دیگھ اي ازش بدش میومد... نامجون بھ محض رسیدن تھ بین دستشو گرفت و بھ سمت خودش كشید... جونگ كوك شوكھ شد... اونا حق نداشتن ھم دیگرو ببوسن.. خصوصا جلوي اون... نباید میزاشت... بھ طرفشون دویدو در ھمین حین فریاد كشید:ننتنننننننننننننننھ نا خوداگاه روي تخت نیم خیز شد... نفس نفس میزد... كمي طول كشید تا بھ خودش بیاد... لعنتي بھ خودش فرستاد... ھمھ اش خواب بود... :اونقدري ذلیل شدي كھ ھمچین خوابایي میبیني؟
نگاه كوتاھي بھ اطرافش انداخت... اتاق مربعي شكل كوچیكي كھ تمام اسبابش تو یھ تخت فلزي داغون و یھ كتاب خونھ ي متوسط خلاصھ میشد... اونجا كجا بود؟ از رو تخت بلند شد... در اتاقو باز كرد... این نشیمن براش اشنا بود... بھ مغزش فشار آورد... اخماشو تو ھم كشید:تو خونھ ي تھ ھیونگ چیكار میكنم؟ چیز زیادي از دیشب یادش نمیومد... :تھ ھیونگ... جیمینا... یكي باید براش توضیح میداد... بھ صدا كردنشون ادامھ داد... جاي زیادي براي گشتن نبود... داخل آشپزخونھ رو نگاه كرد... تو نشیمن كھ نبودن... اولین دستگیره اي كھ نزدیكش بود رو گرفت...
قاعدتا باید اینجا میبودن... باید در میزد؟ با خودش گفت:امروز تعطیلھ... شاید بخوان بیشتر بخوابن،درستھ كھ بیدارشون كنم؟! صبر كن ببینم... مگھ اونا باھم خوابیدن؟ بیشتر فكر نكرد... باید ھمین جا تكلیف یھ چیزاییي رو مشخص میكرد... با صداي باز شدن در تھ ھیونگ ھل شد واز جا پرید... جونگ كوك نفس راحتي كشید... جیمین رو تخت خوابیده بود و تھ ھیونگ رو مبل گوشھ ي اتاق نشستھ بھ خواب رفتھ بود كھ البتھ بھ لطف جونگ كوك از خواب پرید... تھ ھیونگ زودتر بھ خودش اومد... انگشت اشارشو رو بھ نشانھ ي سكوت رو لباش گذاشت... نمي خواست جیمین بیدار شھ...
با دست علامت داد كھ جونگ كوك بیرون منتظرش بمونھ... بھ طرف كاناپھ رفت... كاناپھ شون در معناي كلمھ اشغال بود... بھ محض نشستن قد پنج وجب توش فرو رفت... چند بار جا بھ جا شد... تھ ھیونگ داشت تو دستشویي دوش میگرفت؟ یادش افتاد تھ بین ھم ھمیشھ لفتش میداد... لبخندي زد... چند تا تصویر از دیشب تو ذھنش داشت... یادش میومد كھ مست كرده بود و تھ ھیونگ با تلاش اونو تا ماشین كشیده بود و احتمالا بھ اجبار بھ خونھ ي خودش اورده بود اما واقعا چیز زیادي از جزییات بھ یاد نمي اورد... :اووومدي؟ :اوو اره... ببخشید كھ طول كشید... تھ ھیونگ رو بھ روي جونگ نشست و قبل اینكھ جونگ سوالي بپرسھ شروع بھ توضیح دادن كرد... :دیشب مست بودین رئیس...
سعي كردم ادرس خونتونو ازتون بپرسم ولي شما جواب درستي بھم ندادین... متاسفم اگھ جاتون راحت نبود... :نھھ... من متاسفم كھ باعث زحمتت شدم... راستي اتاقي كھ من خوابیده بودم مالھ توه؟ :ھمین طوره :پس بھ خاطره حضور من دیشبو رو مبل خوابیدي؟ و با قدرداني بھ جونگ كوك نگاه كرد... :اووووه...نھ... من تو اتاقم خوابیده بودم... تھ ھیونگ بھ تتھ پتھ افتاد... لعنت بھت تھ... نباید اینو میگفتي... :یعني رئیس من پیش شما خوابیده بودم ولي صبح... خب میدونین صبح... یھ جوري شد كھ من مجبور شدم برم اتاق جیمین... جونگ كوك متعجب پرسید:دقیقا چجوري؟ :طرفاي صبح از خواب پریدمو و بعد...
خوابم نبرد... اره... چون خوابم نبرد گفتم جامو عوض كنم... جونگ با خودش فكر كرد یھ چیزي این وسط درست نیست... با احتیاط پرسید:من تو خواب كاره اشتباھي نكردم كھ؟؟ تھ ھیونگ دست پاچھ بھ نظر میرسید... :مثلا چھ كاري؟ :مثلا... نمیدونم... حرف مزخرفي زدم؟! تھ ھیونگ بي اختیار خندید... :البتتتتتتتتتتتتتتھ كھ .... جونگ كوك با خجالت زمزمھ كرد :اووه خداي من بھ روم نیار... تھ ھیونگ نفس راحتي كشید... دیگھ دست پاچھ نبود... با شیطنت جواب داد:راستش شما زیاد راجب تھ بین حرف زدین...
میگفتین خیلییي دلتون براش تنگ شده و... :لطفا ادامھ نده... این واقعا خجالت اوره... ولي بھ نظر نمي اومد كھ تھ بخواد بھ این زودیا دست از سرش برداره... :عاشق شدن كھ خجالت نداره رئیس... مثل اینكھ واقعا دوسش دارینا... و با چشم ھاي شیطونش بھ جونگ كوك كھ عجیب سر بھ زیر بھ نظر میومد نگاه كرد... مي خواین شماره اشو بھتون بدم؟ جونگ ھول كرد... :نھھھ اووووه یعني... چھ جواب كوفتي اي باید بھش میداد؟! :صبح بھ خیر... شما از كي بیدارین؟ تو دلش از جیمین بابتھ اینكھ از ھمچین شرایط خجالت اوري نجاتش داده تشكر كرد... تھ ھیونگ:صبح بھ خیر جیمینا...
تا دست و صورتتو بشوري یھ چیزي براي صبحونھ سره ھم میكنم... جونگ كوك بھ ساعت روي دیوار نگاه كرد :صبحونھ؟ ساعت دوازده ظھره!! جیمین سري تكون داد... :اوكي... زنگ میزنم برامون ناھار بیارن و بھ سمت تلفن رفت... جونگ كوك نگاه قدر داني بھشون انداخت... :من كل شب مزاحمتون بودم... اجازه بدین كمي جبران كنم... براي نھار شما مھمون من باشین... جیمین دستاشو مشت كرد:ییییییییییییییییس تھ ھیونگ با ارنج بھ بازوي راست جیمین كوبید و اروم گفت:یااااا عین ادمایي كھ تا حالا بیرون غذا نخوردن ذوق نكن... جیمین:چھ اشكالي داره؟
و ھمین طور كھ بھ طرف اتاقش براي لباس پوشیدن میرفت بلند گفت:شما برامون غذا ھاي گروني مي خرین،مگھ نھ رئیس؟
جونگ اونا رو بھ یكي از بھترین رستوران ھایي كھ میشناخت برده بود... علاوه بر حس قدر داني اي كھ بھشون داشت مي خواست بھترین خودشو بھشون بھ خصوص بھ تھ ھیونگ نشون بده... بالاخره اون برادره تھ بین بود... جونگ و تھ ھیونگ كناره ھم نشستھ بودن و جیمین رو صندلیھ رو بھ روشون... جیمین ھمون اول بدون توجھ بھ منو از گارسون خواستھ بود گرون ترین غذا رو بیاره... تھ ھیونگ اسم غذایي كھ جونگ سفارش داده بود رو نمي دونست اما تصمیم گرفتھ بود بھ سلیقھ اش اطمینان كنھ و از ھمون غذا سفارش داده بود... مدتي كھ منتظر سرو غذا بودن بھ صحبت ھاي روتین در مورد ال و ھوا و انتخابات پیش رو گذشتھ بود...
گارسون غذا ھا رو سرو كرد و ازشون پرسید چیز دیگھ اي نمي خوان؟ جونگ:چیز دیگھ اي لازم ندارین بچھ ھا؟ و بھ طرف تھ ھیونگ برگشت... نیازي نبود مدت بیشتري بھ چھره ي كج شده ي تھ نگاه كنھ... تھ ھیونگ عطسھ كرده بود و جونگ بد موقعي بھ طرفش برگشتھ بود... تھ ھیونگ لعنتي بھ زمان بندیھ عطسھ ھاش فرستاد... ماشاالله بھت تھ... دقیقا تف كردي تو صورتش... یعني اگھ براش برنامھ میریختي اینقدر بھ موقع و تمیز از اب در نمي اومد... لعنتي بھ خودش فرستاد... :من واقعا متاسفم رئیس... و دستمالي از روي میز برداشت و بھ طرف صورت جونگ گرفت... جونگ گارسون و مرخص كرد و دستمال و از تھ گرفت...
:من بھش عادت دارم تھ ھیونگ... خودتو بھ خاطره اش ناراحت نكن... و لبخند مھربون از تھ دلي بھ تھ ھیونگ زد... جیمین با خودش فكر كرد یعني ھركي تو صورتش تف كنھ ھمین قدر خوش حال میشھ؟ جونگ ادامھ داد:تھ بین ھم ھمیشھ ھمین كارو میكرد... حس كرد باید وقت بیشتري با تھ ھیونگ بگذرونھ... اون واقعا شبیھ خواھرش بود... و با لبخند مشغول خوردن شد... جیمین داشت خاطره ي با مزه اي از دوران مدرسھ اش تعریف میكرد... تھ ھیونگ ازش خواست جعبھ ي دستمال كاغذي رو نزدیكش بزاره... جونگ زودتر دستمالي رو از كناره بشقابقش برداشت و بھ طرف تھ برگشت... ناخوداگاه براي پاك كردن سس از كنار لبش بھ طرفش خم شد... این لبا...
چھره ي دست پاچھ ي تھ ھیونگ موقع سوال پرسیدن ازش رو بھ یاد آورد... دستش تو ھوا معلق موند... اون دیشب رو ھمون تخت خوابیده بود جونگ... درست كنارت... تا قبل اینكھ تو نصف شب تصمیم بگیري كھ بپري روش... حس كرد اگھ ھمون لحظھ زمین اونو ببلعھ حتي خوش حالم میشھ... بھ یاد مي اورد كھ دیشب از خواب پریده بود و تھ ھیونگ رو كناره خودش دیده بود و بھ ھواي اینكھ اون تھ بینھ كھ كنارش برگشتھ با دستاش صورتشو قاب گرفتھ بود و روش خم شده بود و بدون ذره اي فكر.... بوسیده بودش؟ لعنت بھت جونگ... تو یھ پسرو بوسیدي؟؟؟بھم بگین كھ راجبش چي فكر مي كنین 🌼
لاو یو آل💙💙
یك دنیا ممنون بابت نظراتتون
كلي بھم انرژي میدین...

YOU ARE READING
I need your green light
Fanfictionجونگ كوك تازه از يك مسافرت طولاني برگشته... اون قراره به عنوان مدير بخش تو يك شركت حساب داري مشغول كار بشه... اما با چيزي مواجه ميشه كه هيچوقت انتظارشو نداشته... پسري كه رو به روش ايستاده نميتونه دوست دختر سابقش باشه...