از مدرسه متنفر بود!
يعني خب كيه كه نباشه؟
پوف پر سو صدايي كشيد و قدماشو بلندتر برداشت...
امروز با ته بين قرار داشت!قرار بود براي افتتاحيه ي كافه مون اونجا باشن و به اون مرتيكه اورانگوتان كمك كنن...
واضح نيست كه دوست نداشت بره؟
اورانگوتان دوتا مدرك دانشگاهي و يه كافه داشت...
و جونگ...
يه مشت استخون بود و لباساي تنش!سعي كرد خفته دبيرستاني بودنو ناديده بگيره...
لعنت بهش!
اون عوضي حتي قد بلندتري هم داشت...
ته بين مي گفت اونا فقط باهم دوستن اما اين هيچ جوره تو كته جونگ كوك نمي رفت!
با همچين پسر پرفكتي نمي شد فقط دوست بود!
زيرلب عدالت خدا رو شكر كرد...
چيز زيادي تا اولين سالگرد دوستيشون نمونده بود و جونگ واقعا بابتش خوش حال بود.
رينگ ساده ي طلايي رنگي براش خريده بود و براي ديدنش تو انگشتاي كشيده ي ته لحظه شماري ميكرد.
با خودش فكر كرد اگه نامجون بود احتمالا ميتونست طلاي واقعي براش بخره...
اه عميقي كشيد!
بالاخره بايد با خودش كنار ميومد.خانواده ي ثروتمندي داشت ولي پول تو جيبي زيادي نمي گرفت...
و در نهايت هيچ چيز نميتونست اين حقيقتو كه اون چيزي به جز يه دبيرستانيه ريقو نيست رو تغير بده...
قرار بود ته مقابل دبيرستان منتظرش بمونه و داخل نياد.با ديدنش تو چند قدمي خودش اخماشو تو هم كشيد.
اونا قبلا در اين مورد بحث كرده بودن و جونگ كاملا شفاف براي ته توضيح داده بود كه بعد از همه ي اتفاقاتي كه تا الان افتاده چرا نمي خواد تو مدرسه اطراف ته افتابي بششه!
اون همين حالاشم پرنسس خطاب مي شد پس معاشرت با دوست دختره قد بلندش كه هميشه پيراهن مردونه با جين مي پوشيد و عجيب دوست داشت نقش دوست پسراي حمايت گر رو بازي كنه كمك زيادي بهش نمي كرد...
:تو اينجا چيكار ميكني؟
و قدم بزرگي به طرفش برداشت.
ولي قبل از اينكه بهش برسه...
خب اتفقاته بعد از اين خيلي سريع و پشت سر هم افتادن.بدون اينكه جونگ كنترلي روشون داشته باشه...
خيلي مسخره يكي از اسباب نه چندان سنگين وزن سيم كشي كه به نظر براي تعويض پايه ي لامپ تراس طبقه دوم استفاده ميشد ميون جيغ بنفشه ته به طرز دراماتيكي با فاصله ي نسبتا فاحشي نسبت به جونگ فرود اومد.
حتي اگه اون وسيله درست وسط جمجمه اش هم پايين ميرمد با در نظر گرفتن وزنش قطعا صدمه اي به جونگ نميزد!
هرچند جونگ ترجيح ميداد جمجمه اش به وسيله ي اون شكافته بشه اما هيچوقت اين شرايط خجالت اور و به شدت خفت بارو تحمل نكنه...
جونگ به پشت روي زمين دراز كشيده بود و ته كله شو مثل يه شي قيمتي بغل گرفته بود...
بقيه اش كجا بود؟
درسته كه تا همين جاي ماجرا هم به شدت خجالت اور بود اما...
جونگ واقعا نمي خواست به بقيه ي بدنش فكر كنه.
ته عوضي درحالي كه سرشو بغل گرفته بود كاملا رو لگنش نشسته بود و بالا تنه شو براي مثلا محافظت روي بالا تنه ي جونگ انداخته بود.
براي يه لحظه تو دلش ارزو كرد كه كاش به جاي اين وسيله ي نه چندان بزرگ كه حتي اسمشو نميدونه،نارنجك وسط فرقش فرود اومده بود.شايد ميمرد اما حداقل پوزيشنشو توجيح ميكرد.
قبل از اينكه موفق بشه دست هاي ته رو از گردنش باز كنه صداي چيليك دوربين به گوشش خورد.به سمتش برگشت...
چانگمين عوضي ازش عكس گرفته بود؟
شكه ته رو از روش به طرف ديگه اي پرت كرد و سعي كرد نسبت به صداي اخش بي تفاوت بمونه...
:الان چه گهي خوردي؟
همون طور كه به طرفش يورش مي برد پرسيد.
:كيوهيون نيشخندي زد و خودشو جلو كشيد:پوزيشن جالبي بود پرنسس...
چانگيمين دست راستشو دور شونه ي كيوهيون انداخت و بدون توجه به چهره ي سرخ شده ي جونگ گفت:دوست دختر فوق العاده اي داري...
و لگنشو نمايشي چندبار به عقب و جلو حركت داد...
جونگ فرياد زد:عوضي...
و مشتشو به طرفش پرتاب كرد.ولي قبل از اينكه با صورت چانگمين برخورد كنه به راحتي توسط كيوهيون مهار شد...
:ريلكس پرنسس...
بالاخره اون حرفي رو نزده كه بقيه راجبش ندونن...
اين بار مشت ديگشو به طرف كيوهيون پرتاب كرد.
كيو به اندازه ي كافي اماده نبود و اينبار مشت جونگ دقيقا وسط دماغش فرود اومد.
كيو عصباني سرشو بلند كرد ولي قبل از اينكه بتونه مشتشو درست زير چشم جونگ بكوبه،ته كه تا الان بي حركت يه گوشه ايستاده بود خودشو جلو كشيد و جلوي جونگ ايستاد.
:صاحابش اومد...
و پوزخند اعصاب خوردكني زد.
:چه گهي خوردي؟
ته زير لب غريد.
ولي قبل از اينكه بتونه به طرف كيو يورش ببره جونگ دستشو دور بازوش چفت كرد و از بين دندوناي به هم چفت شده اش غريد:خودم ميتونم از خودم دفاع كنم ته بين...
و بي توجه به قيافه ي مبهوت ته به عقب برگشت.به طرف در به راه افتاد...
***عاقا وجدانا لازمه بگم برگشتيم گذشته؟😀
YOU ARE READING
I need your green light
Fanfictionجونگ كوك تازه از يك مسافرت طولاني برگشته... اون قراره به عنوان مدير بخش تو يك شركت حساب داري مشغول كار بشه... اما با چيزي مواجه ميشه كه هيچوقت انتظارشو نداشته... پسري كه رو به روش ايستاده نميتونه دوست دختر سابقش باشه...