به زور لبخندي رو لباش نشوند و به طرفشون حركت كرد...
هنوز اعتماد به نفس لازم براي مخاطب قرار دادنه ته هيونگ رو تو خودش نمي ديد.سرشو به طرف جيمين بر گردوند و با حرصي كه سعي در كنترلش داشت پرسيد:چرا مايو ي خودتو نپوشيدي جيمين شي؟
جيمين لبخند خجلي زد و به مايوي جذب و كوتاهي كه پوشيده خيره شد:ته ته گفت باهاش راحت نيست...
جونگ كلافه نفسشو بيرون داد:اوووه...
به نظر كه راحت مياد.اين طور نيست جيمين شي؟
ته لبخندي زد و دستشو روي شونه ي جونگ كوك گذاشت...
جونگ معذب تكوني به خودش داد...
:بيخيالش شو رئيس...
اون همين حالاشم به اندازه ي كافي خجالت زده به نظر ميرسه...
مگه نه جيمين؟
نگاهي به جيمين كه دستاشو معذب جلوي پايين تنش گرفته بود انداخت...
جيمين پوف كلافه اي كشيد:نظرتون چيه كه بحثتونو تو اب ادامه بدين؟
دستام خسته شدن...
و معذب تو جاش وول خورد...
ته هيونگ اروم دستشو از رو شونه ي جونگ برداشت و با لبخند دستشو به سمت گونه ي جيمين برد...
جونگ نفس حبس شدشو بيرون داد...
ته هيونگ نيشگوني از گونه ي جيمين گرفت و گفت:آيييييييييگو...
منم فك ميكنم اين عادلانه نيست جيمين...
من و تو داريم يخ ميزنيم و رئيس...
لبخندي زد و به طرف جونگ برگشت...
:جوري لباس پوشيده كه انگار براي قدم زدن تو يه پلاژ ساحلي آماده ميشه
و با سر به تيشرت و شلوارك بلند جونگ كوك اشاره كرد...
:اوووه...
من فقط...
ميدوني...
فقط اينطور پيش اومد...
و تو دلش به خاطر جواب مسخره اي كه داده بود لعنتي به خودش فرستاد و خودش زودتر از بقيه به سمت آب به راه افتاد.***
خب اين از تحمله جونگ كوك خارج بود.اون اين برنامه رو جور كرده بود تا دم و دستگاهه ته هيونگ رو از نزديك چك كنه اما تنها چيزي كه نصيبش شده بود سوال هاي بي مورد،لوس بازي هاي بي خود و آب بازي هاي بيخودتري بود كه جيمين انجامشون ميداد و ته ته مشتاقانه باهاش همراهي ميكرد و البته كه اون مجبور بود در مقابل اين رفتارها سكوت كنه و حتي گاهي لبخند هاي مضحك بزنه...
خوشبختانه لازم نشد فضاي كسالت باري رو كه با ديد زدن هيكل ته تحملش كرده بود رو بيشتر از اين تحمل كنه.
جيمين خيلي غيرمنتظره ابرازه گشنگي كرده بود...
توي دلش از شكم جيمين تشكر كرد...
نقشش براي چك كردنه ته با شكست مواجه شده بود و پرچونگي هاي جيمين بهش اجازه ي فكر كردن به نقشه ي جايگزينو نميداد...
زودتر از بقيه از آب بيرون اومد و همون طور كه براي برداشتنه حوله اي كه وانمود ميكرد فراموش كرده به طرف خونه حركت ميكرد ازشون خواست پشت ميز بشينن و بدون اون شروع كنن...
به رختكن فكر ميكرد.بالاخره كه ته هيونگ مجبور ميشد لباساشو در آره...
ميتونست يه جايي قايم بشه و ...
اوه...
بله...
قايم بشه و در گند ترين زمان ممكن با يه اتفاق پيش بيني نشده و غير قابل اجتناب لو بره!
نميتونست ريسك كنه.بايد يه راهه كم خطر تر پيدا ميكرد...
:لعنت بهت جونگ...
تو سينه ي تختشو ديدي لازمه بيشتر پيش بري؟
زير لب زمزمه كرد.
اون جواب اين سوالو ميدونست!ديدنه سينه ي تخت ته به هيچ عنوان تو دلش هرمون رفاقت ترشح نكرده بود!
جونگ كوك فقط گيج تر شده بود...
سعي كرد خودشو قانع كنه!به هر حال كه ته بين هم سينه هاي پري نداشت!
خودش از دليل مسخره اي كه آورده بود شاخ در آورد!
جونگ هيچوقت سينه هاي ته بين نديده بود!
يعني نه بدون لباس...
تازه سينه هاي يه دختر تازه بالغ پونزده شونزده ساله دقيقا بايد چه سايزي ميبود؟
پوف كلافه اي كشيد!
چرا داشت به همچين چيزي فكر ميكرد؟
ته مجبور بود اون مايو ي لعنتي رو از تنش در بياره...
و هردوي اونا پسر بودن!
نيازي به قايم شدن نبود!ميرفت جلو.پشتشو صاف ميكرد و روبه روش مي ايستاد و عين يه مرد....
پووووووووووف...
عين يه مرد زل ميزد به دم و دستگاه رفيقش؟
نه!
كي گفته بود اون و ته رفيقن؟
به هر حال كه راه ديگه اي به ذهنش نمي رسيد...
حوله رو دور خودش پيچيد و شروع به خشك كردن خودش كرد...
خيلي سريع پليور نازك و شلوار كتاني رو هم رندوم انتخاب كرد و به تن كشيد و به راه افتاد...
ته ته حوله ي سفيد رنگ كوچيكي رو بي قيد روي شونه هاش انداخته و روي صندلي نشسته بود.
به نظر هنوز شروع نكرده بودن!
همون تور كه صندلي رو براي نشستن عقب مي كشيد گفت:لطفا شروع كنين
جيمين كه انگار منتظر يه تلنگر بود قبل از همه شروع كرد...
جونگ نگاهي ناراضي بهش انداخت و خودشم مشغول شد.
ته هيونگ نگاهي بهش انداخت و پرسيد:بدون اينكه دوش بگيرين لباس پوشيدين؟
اوه!
انقد درگير دوش گرفتن ته هيونگ بود كه يادش رفته بود خودشم قبل از لباس پوشيدن بايد دوس بگيره!
چرت بافت:من بعد از شنا دوش نميگيرم...
از دروغ ضايعي كه گفته بود شاخ در آورد!ولي خوشباختانه ته لبخندي زد و بدون اينكه سوال ديگه اي بكنه ازش گذشت.***
به ميز خالي نگاهي انداخت...
بعد از خوردن غذا نيم ساعتي رو با شنيدن پرچونگي هاي جيمين گذرونده بود...
ديگه حوصله ي بيشتر صبر كردن نداشت پس علارغم اينكه زودتر از مهمونا بلند شدنش مودبانه به نظر نمي رسيد بلند شد و گفت كه راهه رختكن و نشون ميده...
ته ته زودتر به خودش اومد و لبخندي زد:فك كنم بهتر باشه ماهم تو خونه دوش بگيريم.
:نه!
بدون اين كه كنترلي روي خودش داشته باشه با داد گفت.
جيمين شوكه به طرفش برگشت:ريلكس رئيس!
هرچي شما بگي...
كجا بايد دوش بگيريم؟
جونگ همون طور كه تو دلش براي باره دو هزارم به خودش براي عكس العملاي شتاب زده اش لعنت ميفرستاد به راه افتاد.
:اينجاست!منو نديد بگيرين و راحت باشين!
و رو بهشون ايستاد و لبخند زد.
تمام سعيشو ميكرد كه معذب به نظر نرسه و لبخنداي معذب جيمين و جدي نگيره.
ته هيونگ خيلي عادي دوش آب رو باز كرد و دماي آب رو چك كرد.
بعد از مطمئن شدن از دماي آب همون طور كه سرشو زير دوش آب ميگرفت به طرف جيمين برگشت و گفت:فراموش كرديم لباسارو بياريم.ميري بياريشون؟
جيمين سري تكون داد و به راه افتاد.
ته هيونگ بعد از اين كه از دور شدن جيمين مطمئن شد دوباره به طرف جونگ برگشت:ميخواي همون جا سره پا وايسي رئيس؟
جونگ سرشو از پايين تنه ي ته كه مدت زيادي بود بدون اينكه بفهمه بهش زل زده بود بالا آورد و به ته نگاه كرد:هان؟
ته نيشخندي زد:گفتم ميخواي همين جا وايسي رئيس؟
:نميتونم؟
:چرا...
اما دليلي داره؟
جونگ اخماشو تو هم كشيد و جواب داد:مثلا چه دليلي؟
ته از زير دوش بيرون كشيد و قدمي به طرف جونگ برداشت:اوووم...
مثلا چك كردنه من!
و نيشخندشو عميق تر كرد.
جونگ ناخوداگاه قدمي به عقب برداشت.
ته دوباره فاصله ي بينشونو با قدم بلندي پر كرد:ميخواي چكش كني جونگ؟
جونگ سعي كرد لرزش صداشو كنترل كنه:منظورت چيه؟
:منظورم اين مسخره بازيه كه راه انداختي!
نهار،برنامه ي استخر حتي طفره رفتنات از ديدنم تو شركت...
كنجكاو بودنم بدونم ببينم تا كجا ميخواي پيش بري!
ميخواي از پسر بودنم مطمئن شي؟
خب خودم مطمئنت ميكنم رئيس!
YOU ARE READING
I need your green light
Fanfictionجونگ كوك تازه از يك مسافرت طولاني برگشته... اون قراره به عنوان مدير بخش تو يك شركت حساب داري مشغول كار بشه... اما با چيزي مواجه ميشه كه هيچوقت انتظارشو نداشته... پسري كه رو به روش ايستاده نميتونه دوست دختر سابقش باشه...