Part 5

228 52 5
                                    


I need your green light Ep no:5
Wr:huri & saba

:ھي جونگ كوك... دستاشو بھ زور از میون دستاش بیرون كشید... :بھم بگو كھ گریھ نمیكني.. و ھم زمان سرشو بلند كرد... اون عوضي داشت مي خندید... لعنتي بھش فرستاد... كت جونگ كوك رو برداشت... باید حساب مي كرد... رمزشو نداشت... باید خودش حساب مي كرد؟ پوووووفي كشید و بھ طرف صندوق رفت... زیرلب داشت فحشش مي داد... :تا وقتشو داشتي باید جیم میزدي تھ تھ... حالا این مرتیكھ لش ام افتاد گردنت... حساب كرد و پیش جونگ كوك برگشت... با خودش گفت:این چھ قیافھ ایھ كھ بھ خودش گرفتھ؟ كنارش نشست... :كجایین رئیس؟
وقتي عكس العملي از جونگ كوك نگرفت دستاشو بلند كرد و جلو صورتش تكون داد... :ھي رئیسسسسسس باید بریم... جونگ كوك ناگھاني بھ سمتش برگشت... :ھنوز با اون اورانگوتان رفیقي؟ تھ ھیونگ ناخواستھ خندید... :منظورتون جیمینھ؟ جونگ كوك حرف ھاي تھ ھیونگ رو نمي شنید... :ھمون یارو قد بلنده... ھمون ھرودوت عوضي... اووه ماي گادنس...تھیونگ این بار نمي تونست جلوي خندیدنشو بگیره.. بلند بلند مي خندید... :یاااااااا تھ بین عوضي... ھنوز داري بم مي خندي؟ سعي كرد خندشو بخوره... :اوووه متاسفم... یاد خاطره اي افتادم..
جونگ كوك تو دنیاي خودش بود:چرا باید با اون اورانگوتان میومدي سر قرار؟ كجاي دنیا وقتي كسي براي دیدن دوست پسرش میره یھ گوریلم ھمراه خودش مي بره؟؟؟ تازه دستاشم میندازه دور گردنش و تو كافھ اي كھ با دوست پسرش قرار داره،بغلش میشینھ؟؟؟ سرشو بلند كرد... :ھان؟ منتظر جواب نموند و خودش ادامھ داد... :چرا اون گوریل عوضي باید لپاي منو بگیره؟! خیلي عجیبھ كھ اسم یع تاریخ نویس متعلق بھ چھار ھزار سالھ پیش برام غریبھ باشھ؟؟ بھ یع ورم كھ ھرودت اسم مجري تلوزیون نیست و اسم یھ تاریخ نویسھ عوضیھ... تھ ھیونگ با خودش فكر كرد جونگ كوك زیادي مظلوم شده... حتي ترسید كھ واقعا گریھ كنھ... باید دلداریش میداد؟ ھي ساري كھ تھ بین اون روز تا جون داشت بھ خودت و خل بازیات خندیده؟
دستاشو رو شونھ ي تھ ھیونگ گذاشت... :خوب من اون تاریخ نویس رو نمي شناختم... باید جلو اون یارو بھم میخندیدي؟ چھ جوابي باید بھش مي داد؟ فقط نگاش كرد... خواست مثل ھمھ ي دفعھ ھاي پیش بھش بگھ من تھ بین نیستم... نتونست... جونگ كھ جوابي نگرفت خودش ادامھ داد: تازه اشم كیوت عمھ ي عوضیشھ نھ من! لبخندي زد:معلومھ رئیس شما كلي ام مردي... باید جو بینشو یھ جوري عوض میكرد... با شیطنت پرسید:راستي رئیس شما واقعا بعد تھ بین با كسي قرار نزاشتین؟ و حین حرف زدن دست راستشو زیر پھلوش برد كھ بلندش كنھ... راستش شما زیادي كولین... عجیبھ كھ... جملشو ادامھ نداد... :یاااااااااااااا
الان وقت خواب نیست... نالید:بلندشو عوضي... دوباره تكونش داد... عین عروسك بین دستاش مي رقصید... :فاااااااااااااااااك حالا چیكارش كنم؟ آدرس خونھ شو نداشت... یعني باید اونو بھ خونھ ي خودش مي برد؟ با خودش فكر كرد با یكي از اقوامش تماس بگیره كھ بیان دنبالش... گوشیشو از تو جیبش بیرون كشید... اووووف... چرا باید گوشیش رمز داشتھ باشھ؟ بھ اجبار راننده خبر كرد و سوئیچ ماشین جونگ رو تو دستش گذاشت... جونگ كھ از حال رفتھ بود،خودشم جرئت اینكھ ھمچین ماشین گروني رو برونھ رو نداشت... آدرس خونھ ي خودشو داد..
كوكي چھ حالي میشد اگھ مي فھمید ھمون گوریل ارانگوتاني كھ انقدر ازش متنفره الان با تھ ھیونگ و تو خونھ اش زندگي میكنھ... گوشي خودش رو از جیبش دراورد... باید از نامجون میخواست امشبو جاي دیگھ اي بخوابھ... *** :جیمین تو پاھاشو بگیر من شونھ ھاشو گرفتم... باھم بلندش كردن... وارد خونھ شدن... :كجا ببریمش ھیونگ؟ :اتاق من.. جیمین سریع تر رفت... ھمین كھ بھ اتاق رسیدن رو تخت ولش كرد... تھ ھیونگ ھنوز شونھ ھاي كوك را ول نكرده بود... :یااااا چرا گذاشتیش رو تخت؟ :پس كجا بزارمش؟ حق بھ جانب جواب داد:رو زمین! :یعني رئیس رو زمین بخوابھ؟ :یعني من رو زمین بخوابم؟
:مرتیكھ چند تن وزنشھ من دیگھ تكونش نمیدم اگھ نمیخواي رو زمین بخوابي خودت ھلش بده... بھ ھر حال اونقدري مست ھست كھ نفھمھ... پووفي كشید از ھمون بالا جونگ كوك رو ول كرد... جونگ كوك رو تخت چند بار تكون خورد... :عوضي داره جاشو رو تخت من اوكي میكنھ... بالششو از زیر سر جونگ كوك بیرون كشید... رو زمین دراز كشید و بالششو زیر سرش گزاشت... سردش بود... متكارم از میون دست و پاي جونگ كوك دراورد... سعي كرد بخوابھ... با خودش گفت اون لیاقت اینكھ رو تختش بخوابھ رو نداره... :تھ تھ دو روز رئیس صداش كردي باورت شد كھ رئیسھ؟ اون چیزي جز یھ عوضیھ بي مرام نیست... پوزخندي زد... ھھ... رئیس... بلند شد و رو تختش نشست..
دماغشو گرفت و تكرار كرد:رئیس... جونگ بھ خرخر افتاد... دماغشو ول كرد... كي باورش میشد؟ این عوضیھ بي مرام الان رو تختش بود... نزدیك تر از ھمیشھ... بھ صداي نفساش گوش داد... لعنتي بھ سرنوشتش فرستاد... این بچھ دوباره برگشتھ بود... بعد این ھمھ سال... با خودش گفت:تازه رئیستم ھست... خواست ھولش بده رو زمین و خودش رو تخت نازینش بخوابھ... حتي دستاشم بلند كرد... كلافھ شد... یھ حسي این وسط مانع بود... :تو از رو تختت پایینش میندازي تھ... ولي اون... نتونست... :لعنت بھت...
اروم كنارش دراز كشید... جاش تنگ بود،ولي خب بھتر از بود كھ رو زمین دراز بكشھ و تمام تخت و براي این بچھ بزاره... تخت یھ نفره اش كنار دیوار بود جونگ رو بیشتر بھ دیوار چسبوند و بازوشو گرفت و بھ سمت خودش كشید... چھ خوبم برا خودش طاق باز خوابیده... جونگ كوك و بھ پھلو خوابوند... لبخندي زد... حالا جاش باز تر شده بود...
💙
پایان این پارت🌼🌼 مرسي از وقتي كھ میزارین عشقا از فكراتون برام بگین...
💙

I need your green lightWhere stories live. Discover now