▪Fifth▪

1.9K 372 11
                                    



اولین باری بود که بین اون تعداد از افراد سلطنتی حضور داشت ...

استرس بی اندازه ایی تمام وجودش رو در بر گرفته بود.

ایستاده بود و صدای شخصی که مراسم رو اجرا میکرد گوش هاش رو پر کرده بود.

میشنید اما انگار متوجه چیزی نمیشد.

روی صندلیِ طلایی رنگش نشسته بود و تمام تلاشش رو میکرد تا لرزش دست هاش رو کنترل کنه...

ویلیام فقط چند صندلی دورتر از اون نشسته بود .

اون بی اندازه زیباتر از دیدارهای اول جلوه میکرد
درخشش خاصی تمام وجودش رو پر کرده بود .

ویلیام دقیق تر نگاه کرد...
درک زیبایی اون دشوار بود...

تا بحال شخصی رو به زیباییِ اون ندیده بود .
حتی تمام دخترانی که در قصر رفت و آمد داشتند،نمیتونستند ذره ایی از زیباییِ اون رو به نمایش بگذارند ....

و این برای ویلیام عجیب بود ...
عجیب و در عین حال خارق العاده...

مراسم به اتمام رسید و ادوارد بعد از تحمل استرس
بی اندازه ای که داشت به اتاقش برگشت .

به کمک امیلی از شر لباس های خسته کننده‌ش خلاص شد و بالاخره روی تخت نرمش دراز کشیده بود .

ملحفه ی ابریشمیِ یاسی رنگش رو تا روی سینش بالا کشیده بود .

تمام مدت مراسم،نگاهش روی افراد مختلف در گردش بود
و البته که روی یکی از شاهزادگان جوان...
بیشتر از بقیه ...

اون پسرِ زیبایی بود ...چشم های آبیِ فوق العاده ای داشت.
و لبخند های شیرین...
ادوارد بی اراده به اون فکر میکرد.

******************

″چقدر خسته کننده بود با اینکه اونجا نبودم اما حس کسل کننده بودنش کار سختی نیست ...″

زین گفت و کت بلند و تیره ی بلند ویلیام رو از اون گرفت.
ویلیام خودش رو روی تخت انداخت و دست هاش رو روی صورتش قرار داد.

″اره...درست میگی... بی اندازه کسل کننده بود...چقدر خوبه که تموم شد!″

زین روی تخت دراز کشید و به اون ملحق شد. دستش رو روی بالشتِ زیر سر ویلیام گذاشت.

ویلیام سرش رو بلند کرد و خودش رو کمی بالاتر کشید و سرش رو روی بازوی زین قرار داد...

زین خندید و ویلیام ملحفه ی کنار افتاده رو روی هردوشون کشید.

″خیلی زیبا بود...تو هم دیدیش؛اینطور نیست؟!″

King Of My Heart~L.S[Completed]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz