Part 2
harry povبا سر درد از خواب بیدار شدم.دوباره بیهوش شده بودم؟
این چاهارمین یا پنجمین بار توی این هفته بود...چشمامو مالیدم و خواستم از جام بلند شم که از روی یه چیزی پرت شدم پایین...تخت؟؟؟؟
وات د هک؟کاملا مطمئنم هفته ی پیش پایه ی تختم شکسته بود و داده بودیمش به تعمیر کار و هنوز درست نشده بود...پس.....
به زور چشمامو باز کردم و به دور و برم نگاهی انداختم...اینجا کجاست دیگه؟
پوستر های خواننده های مختلف روی دیوار چسبونده شده بود.لپ تاپ وسط اتاق روی زمین بود و داشت یه فیلم پخش میکرد.من که لپ تاپ ندارم!
از روی زمین بلند شدم و لپ تاپو هم برداشتم و گذاشتمش روی تخت.
روی زمین پر بود از انواع لباس و جعبه ی پیتزا و خوراکی های نیمه خورده شده...
قیافمو به خاطر این همه کثیفی جمع کردم.اینجا کدوم گوریه دیگه؟
به زور و لی لی کنان از لا به لای لباسا رد شدم و خودمو به در رسوندم.بعد از باز کردن در یه نفس راحت کشیدم.
~ هی بالاخره بیدار شدی؟من دارم میرم پیش پیتر.بعدشم باید برم تا از دارن مراقبت کنم.فکر کنم بعد از تموم شدن شیفتت تو استودیو،بتونیم با هم برگردیم.تا خواستم چیزی بگم صدای کوبیده شدن در اومد...
شیفتم؟من که جایی کار نمیکنم...اصن این دختره کی بود؟!اصن اینجا کجاست؟
این چیزا رو بیخیال...دستشویی کجاست دیگه؟
چند تا در رو باز کردم و بالاخره دستشویی رو پیدا کردم...
وقتی خواستم کارمو شروع کنم یه لحظه وایسادم...این....اینا چین دیگه؟
به دستام نگاه کردم...رنگ پوستم به طور عجیبی برنزه بود.ولی این همش نبود...دستام پر از تتو های نا اشنا بودن.اره درسته منم تتو داشتم ولی اینا؟؟؟؟؟ نه
سریع رفتم سمت اینه.
وات د فاک؟؟؟؟
به قیافم نگاه کردم.البته نمیشه گفت قیافم چون اون اصلا من نبودم.
با اخم چهرمو بررسی کردم.
موهای مشکیه عجیبی داشتم...از شدته مشکی بودن ته رنگه ابی داشت و خب،واقعا باحال بود...
چشمام عسلی بود و چند تا رگه ی سبز هم توش دیده میشد...ولی باحال تر از همه موژه ها و استخون گونم بودن.موژه هام انقدر بلند بودن که وقتی چشمامو باز میکردم میخوردن به پشت پلکم.به ته ریشم دست کشیدم.درسته قیافه ی خودم نیست ولی باید بگم جذابه...
خب لابد هنوز بیهوشم و دارم خواب میبینم.زیاد مهم نیست بابا...
لبمو گاز گرفتم و اب دهنمو قورت دادم...دکمه و زیپمو باز کردم و سعی کردم بدون نگاه کردن به....خب....به اون،کارمو انجام بدم و برم بیرون...
+ ادم به خاطر نگاه کردن به خودش نباید سفت بشه...مگه نه؟چشمامو چرخوندم و سریع لباسامو درست کردم و رفتم بیرون...
خب بریم ببینیم لباسی تو کمد هست یا باید از رو زمین یه چیزی پیدا کنم...
حتی تصورشم چندش بود...
خداروشکر توی کمد چند دست لباس اویزون بود...
با اخم بهشون نگاه کردم...همشون تقریبا مشکی بودن.اونای دیگه هم یه قسمته مشکی داشتن...رفیقمون از رنگ مشکی خیلی خوشش میاد...
یه جین مشکی پوشیدم با تیشرته مشکی...انقدر گشتم تا از تهه کمد یه بارونیه کوتاهه زرد پیدا کردم...بالاخره...یه لباسی که توش مشکی نداره...
اونم پوشیدم...یه گوشیه موبایل و کیف پول رو میز بودن.لابد برا منه دیگه...برشون داشتم و تو کیفو نگاه کردم....
به خودم تشر زدم که نباید فوضولی کنم و سریع گذاشتمشون تو جیبم...خواستم برم که یه برگه که از پوشش در اومده بود نظرمو جلب کرد...
برش داشتم...اون در واقع یه عکس بود....پوشه رو باز کردم.اونجا یه عالمه عکس بود که از زوایای مختلف گرفته شده بودن...روی پوشه ادرسه یه استودیوی عکاسی بود...خب معلوم شد کجا کار میکنم...
کوله پشتی ای که رو زمین بودو برداشتم و دو تا پوشه ای که روی میز بود رو گذاشتم توش و از اتاق بیرون رفتم...خیلی گرسنم بود.رفتم تو اشپزخونه و یخچالو باز کردم.اونجا یه ساندویچ کوچیک بود.برش داشتم و لاشو نگاه کردم...مرغ و پنیر...به شانسم لبخند زدم و سریع خوردمش...خب دیگه...بریم ببینیم تو کجا زندگی میکنی...
از تو جا کفشی ای که کنار در بود یه جفت کتونی مشکی و زرد برداشتم و پوشیدم...درو باز کردم و....
با دهنه باز به شهره روبه روم نگاه کردم...از دور میتونستم ساختمون ایمپایر استیت رو تشخیص بدم...اینجا....اینجا منهتنه...نیویورک...
خدای من....
برای چند لحظه فقط به ساختمون های اطرافم نگاه کردم...ویبره ی گوشیم منو به خودم اوردم...گوشیو نگاه کردم...
کیسی دیگه کیه؟؟؟
جواب دادم
+ بله؟!
= کجایی پسر؟میدونی اگه باز دیر برسی دیگه نمیتونم بهانه ای جور کنم؟یه ربع دیگه بریتنی اینجاست.بهتره قبلش برسی وگرنه اخراج میشی...
+ باشه دارم میام...قطع کردم.نه میدونستم کیسی کیه و نه بریتنی.ولی حدس میزدم مربوط به کارم باشه...پس سریع سوار اسانسور شدم و رفتم پایین.یه تاکسی گرفتم و ادرسه استودیو رو دادم بهش...
17 دقیقه بعد در حال دوییدن تو ساختمونه مورد نظر بودم...
نفس نفس زنان درو باز کردمو و رفتم داخل...################
کامنت و ووت یادتون نره.به فف های دیگمم سر بزنید💚💛😊
YOU ARE READING
mind of mine [zarry]
Fanfiction+ اولین باری که اینجارو دیدم انقدر محوش شده بودم که تا مدت ها هر روز به عشق دیدنه این منظره ساعت ها قبل از غروب اینجا منتظر میشستم...به نظرم قشنگ ترین چیزیه که دیدم... از دیدنه اون صحنه سیر نمیشدم.بالاخره بعد از چند دقیقه که دیگه هوا تاریک شده بود و...