اونا بیشتر از یکماه با هم هستن قبل از اینکه هری از لویی
بپرسه که چرا هیچوقت اجازه نمیده هری هیچکدوم از هندجابها یا بلوجابهایی که لویی بهش میده رو جبران کنه.لویی با خودش فکر میکنه اگه هری اصرار نداشت که کارهایی که لویی رو معذب میکنن رو انجام نده، این سوال خیلی زودتر پرسیده میشد. این ماه گذشته عالی بوده، ولی این که زندگیشون چقدر راحت بهم گره خورده هنوز هم لویی رو دلسرد میکنه.
الان بیشتر شبها رو با پیش هم میخوابن. هری باید بعد از کلاسهاشون توی دانشگاه میموند تا یه عالمه کار آزمایشگاهی برای امتحان شیمیای که داره انجام بده ولی بعد از شام میاد خونه و شب رو اونجا میمونه.
لیام و زین در این باره خیلی خوشحالن چون هری صبحها صبحونههای فوقالعادهای درست میکنه. لیام و زین الان به اندازهٔ لویی به هری وابسته شدن.
لویی واقعا از اینکه هر روز مجبور باشه غذای چرب رو از گلوش پایین بفرسته لذت نمیبره، ولی این ارزشِ دیدن هری با موهای فرش که بخاطر خواب بهم ریخته شدن و چشمهای پف کردهش و صدای گرفتهٔ صبحیش میارزه. خوشبختانه لویی میتونه بره حموم و بالا بیاره و آماده بشه قبل از اینکه با همدیگه برن دانشگاه.
لویی فکر میکنه شاید اینکه امروز عصر بعد از اینکه از مدرسه برگشت خونه و یه عالمه از لباسهای دوستپسرش رو شست عجیبه، ولی هری معمولا لباسهای شب گذشتهش رو همونجا رها میکنه و اونا چروک میشن.
لویی میدونه که هری باید یه عالمه مسیر رو طی کنه تا بره لباسهاش رو توی خشکشویی بشوره و اینم یادش میاد که یه بار هری کیفپولش رو درحالی که توی جیب شلوار جینش بود انداخت توی ماشینلباسشویی و باعث شد کارت پارکینگش نابود بشه.
یکم خانهداری کردن مطمئنا ارزش اینکه چشمهای هری برق بزنن بعد از اینکه بعد از شام اومده بود خونه و لویی بهش لباسهای تمیز داده بود رو، داشت.
برای نگاه کردن به هری لویی باید یکم چشمهاش رو چپ میکرد چون صورتهاشون خیلی بهم نزدیکن، ولی هری از نزدیک حتی خوشگلتر هم هست. گونهٔ لویی روی بازوی هری قرار داره دستهاش دور کمر هری حلقه شدن. اون دستِ هری که زیر سر لویی نیست،داره موهاش رو نوازش میکنه.
گونههای هری هنوز هم بخاطر بلوجابی که لویی تازه بهش داده سرخن و لویی نمیتونه جلوی خودش رو بگیره و دستش رو دراز میکنه و انگشت شصتش رو روی جایی که چالِ گونهٔ هری مخفی شده میکشه.
"لو؟" هری تقریبا توی نورماه زمزمه میکنه.
"هممم؟" لویی میگه.
"اگه یه سوال ازت بپرسم بهم حقیقت رو میگی اگه حتی اگه این چیزی باشه که تو نمیخوای من بدونم، حتی اگه فکر میکنی جوابش چیزی نیست که من میخوام بشنوم؟" هری آروم میپرسه.
YOU ARE READING
•Fading• [L.S]
Fanfiction[Complete] لویی زیبایی رو، ترکیب رنگها و جنسهای مختلفی که حس ظرافت رو درون آدمها بهوجود میارن، میشناسه. اون درحالی که داره توی دانشگاه فشن میخونه، هر روز این ترکیب رو میبینه. برش لباسها، رنگ پارچهها، پیچیدگی طرحها، همهٔ اینها کنار هم قرار...