هری میتونه بگه که لویی امشب یکم ناراحته. وقتی که هری رفت خونهشون لویی آروم و ساکت بود، یه لبخند بدونِ چینهای کنار چشمش زد، همهٔ شب با چتریهاش ور میرفت، و وقتی که هری ازش پرسید که حالش خوبه یا نه، موقعی که لویی داشت جواب میداد حالش خوبه صداش یکم زیر و نازکتر شده بود و کلمات رو سریع بهزبون میآورد.
پس هری صبر میکنه، چون لویی رو میشناسه، و میدونه که اگه زیادی اصرار کنه لویی فقط بیشتر فاصله میگیره. هری به لویی میگه که دوستش داره، فقط برای اینکه لویی این رو بدونه، و مثل همیشه لویی با لبهای بهم چسبیده لبخند میزنه. ولی هری اهمیتی نمیده، چون فکر میکنه لویی به اینخاطر لبهاش رو بهم فشار میده که کلماتی که تقریبا هفتهٔ پیش بهزبون آورده بود رو عقب نگه داره. لبهاش رو محکم بهم فشار میده تا نگه 'منم دوستت دارم'.
لویی بعضی موقعها مثلِ امشب میشه، وقتایی که بیشتر از حدِ معمول توی پوستهش فرو میره، ولی هری سعی میکنه اون رو از پوسته بیرون بیاره. هری از همون اولش میدونست که لویی دیوارهای زیادی دور خودش ساخته، و این رو هم میدونه که لویی پشت اون دیوارها شکنندهست.
شکننده بودنش از جوری که بهسختی تلاش میکرد ارتباط چشمی برقرار کنه، یا از اینکه هیچوقت تعریفهای خوبی که ازش میشد رو باور نمیکرد، یا از اینکه یه زنگ کامل به حرفهای هری گوش میداد ولی وقتی که نوبت به حرف زدن خودش میرسید قیافهش جوری میشد که انگار ازش خواستن توی یه زمین پر از مین فعال راه بره، معلوم بود.
ولی از دفعهٔ اول که هری لبخندِ لویی رو دید، لبخند واقعیش رو که شامل چینخوردن چشمهاش و اینا میشد، میدونست که باید دلیلِ دوبارهٔ اون لبخند باشه.
لویی کنار هری دراز کشیده، بین بدن هری و پشتِ مبل. بازوهاش دور کمر هری حلقه شدن و دستِ کوچیکش زیرِ تیشرت هریه و نوک انگشتهاش شکلهای الکی روی پوست هری میکشن. بازوی هری دور شونههای لوییه، مچ دستش خم شده تا بتونه موهای لویی رو نوازش کنه. اون شقیقهٔ لویی رو میبوسه و لویی سرش رو بلند میکنه و یه لبخند ملایم میزنه و بعد لبهای هری رو میبوسه. هری یه بوسهٔ دیگه ازش میدزده قبل از اینکه لویی دوباره گونهش رو روی سینهٔ هری بذاره.
هری نمیدونه که چی داره امروز لویی رو اذیت میکنه ولی اون فقط یکساعته که توی خونهست پس امیدواره که لویی بالاخره بهش بگه. امروز صبح هری از خونهٔ لویی رفته بود چون باید تا منچستر رانندگی میکرد و میرفت نایل رو از پارتیای که دیشب توش بوده برمیداشت.
توی راه برگشت نایل اصرار کرده بود که برای خوردن برانچ(وعده غذایی بین صبحانه و ناهار) توقف کنن و وقتی که هری بالاخره وقت پیدا کرده بود تکالیف فیزیکش رو انجام بده عصر شده بود.و خیلی دیرتر هم شده بود وقتی که بالاخره تونست شام بخوره.
ČTEŠ
•Fading• [L.S]
Fanfikce[Complete] لویی زیبایی رو، ترکیب رنگها و جنسهای مختلفی که حس ظرافت رو درون آدمها بهوجود میارن، میشناسه. اون درحالی که داره توی دانشگاه فشن میخونه، هر روز این ترکیب رو میبینه. برش لباسها، رنگ پارچهها، پیچیدگی طرحها، همهٔ اینها کنار هم قرار...