8089 کلمه.
گایز، این پارت بهشدت غمانگیز و دردناکه. جوری که مجبور شدم قبلش بهتون هشدار بدم.
پس لطفا، اگه درحال حاضر توی موقعیت خوبی نیستید، اگه مشکلی با خانوادهٔ هموفوبیک دارید، اگه مشکلی با آنورکسیا دارید، اگه مشکلی با کلمات توهینآمیز راجبه جامعه الجیبیتیکیو دارید، اگه مشکلی با افکار و تمایلات به خودکشی دارید، و اگه درحال حاضر فکر میکنید نمیتونید توصیفات غمانگیز، یا درکل غمِ بیشتری رو تحمل کنید، لطفا از خوندن این پارت صرف نظر کنید. برای سلامتِ خودتون.
اگه هم نمیخوایید چیزی از داستان رو از دست بدید، و هم نمیخوایید بیشتر از این اذیت بشید، میتونید به من مسیج بدید. با کمال میل این پارت رو براتون خلاصهوار توضیح میدم.SeTaRe.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
...
هری دوباره سوار تراک میشه. "خب، من تا حالا هیچوقت مست ندیدمت." اون میگه همونطور که از پارکینگ خارج میشه.
لویی ریزریز میخنده. "سالهاست که مست نبودم." اون میگه. "ولی قبلا همیشه همینجوری بودم!"
"منظورت چیه؟" هری میپرسه و دوباره دستِ لویی رو میگیره.
"اوایل اومدنمون به لندن همهٔ کاری که من میکردم پارتی رفتن بود، درواقع تا دو سالِ اول." لویی جواب میده، چشمهاش رو میبنده چون دیدنِ رد شدنِ منظرهٔ بیرون باعث میشه سرگیجه بگیره.
"چرا تمومش کردی؟" هری میپرسه، صداش خیلی دور بهنظر میرسه.
الکل داره توی خونِ لویی به جوشوخروش میفته و یکم بیشتر گیجش میکنه. "چون- آمم- من فقط_" اون بهسختی آب دهنش رو قورت میده، یادش میاد که چرا دیگه ادامه نداد. "فقط تمومش کردم."
اون دعا میکنه که هری بحث رو بیخیال بشه، چون لویی توی مودِ خیلی خوبیه و نمیخواد به اتفاقی که باعث شد دیگه به پارتی رفتناش ادامه نده، فکر کنه. احتمالا هری معذب بودنش رو احساس میکنه چون دستِ لویی رو با ملایمت فشار میده قبل از اینکه بند انگشتهاش رو ببوسه.
"اشکالی نداره لاو، خوشحالم که بهت خوش گذشته. وقتی که اینجوری همش ریز ریز میخندی خیلی دوستداشتنیای." اون بهنرمی میگه.
لویی نخودی میخنده و چشمهاش رو باز میکنه تا به هری نگاه کنه. "تو هم همیشه دوستداشتنیای." اون میگه، میفهمه با نگاهکردن به هری خوشحال بودن آسونتره.
هری نیشخند میزنه. "همیشه وقتی مست میشی اینقدر ابراز علاقه میکنی؟" اون با شیطنت میپرسه.
"من همیشه ابراز علاقه میکنم." لویی مخالفت میکنه، وانمود میکنه بهش برخورده.
هری میخنده. "خیلیخب." اون میگه. "تو و نایل راجبه چی حرف زدین؟"
YOU ARE READING
•Fading• [L.S]
Fanfiction[Complete] لویی زیبایی رو، ترکیب رنگها و جنسهای مختلفی که حس ظرافت رو درون آدمها بهوجود میارن، میشناسه. اون درحالی که داره توی دانشگاه فشن میخونه، هر روز این ترکیب رو میبینه. برش لباسها، رنگ پارچهها، پیچیدگی طرحها، همهٔ اینها کنار هم قرار...