هاییی گایززززز
سو ساری من گوشیم این مدت خراب شده بود
نمیتوتستم اپدیت کنم
ووت وکامنت یادتون نره چپتر بعدی هم بیشترشو نوشتم :))
--------
صدا تو سرش اکو میکشد صدای موزیک حالشو بدتر میکرد
زین:چرا این مهمونی مسخره تموم نمیشه؟
خودشو رو تخت پرت کرد و بالشو رو گوشاش گذاشت
کلافه شده بود و سر دردش ازارش میداد
7:40AM
بالشت زیر سرشو جابه جا کرد و دوباره سرشو روش گذاشت
دیشب انقدر خسته شده بود رو کاناپه خوابش بردگوشیشو چک کرد چند تا مسیج از جیکوب ک برنامه هفته آینده شو بهش داده بود
و یکی از الکس ک یاداوری ک تا چند روز استودیو نیستصفحه گوشیشو خاموش کرد و رو میز کنارش گذاشت
با یاداوری گذشته پلکاشو رو هم فشار داد
همون لحظه صدای مسیج جدید دوباره گوشیشو برداشتیکی از یه ناشناس
-:هی چطوری؟بابت دیشب متاسفم
-زین؟تویی؟
-نه من دوست زینم، رایان :))
-اوه ! سلام رایان، برای چی متاسفی؟
-ام خوب ما نتونستیم خوب حرف بزنیم ! من یکم مست بودم
-ولی ما که تا اخر شب با هم حرف زدیم !!
-لعنتی ! یادم نمیاد ..گفتم که مست بودم
لیام شکاک دوباره حرفایی ک رد و بدل شد بینشونو خوند
-خیلی خب رایان ! من باید برم خدافظ
-خدافظ
گوشیو رو تخت پرت کرد و ضربان قلبشو از کنترلش خارج شد
زین: لعنتی داشتم سوتی میدادم!
زین با خودش گفت.. موهاشو چنگ زد و از اتاق خارج شد
رایان:هی!خوبی؟
رایان با نگرانی گفت
زین:سلام. اره
زین زیر لب گفت رو رو صندلی نشست
هری:صبح بخیر
زین:صبح بخیر
زین اروم گفت
لویی:زین دیشب خیلی دنبالت گشتم کجا بودی؟؟؟
رایان:پیش لیام !!!
رایان بدون مکث گفت و بعد با ترس ب زین نگاه کرد. حس کرد گند زد
زین خونسرد به لویی نگاه کرد
لویی:خسته بودم خوابیدم
هری:لیام؟
YOU ARE READING
only YOU [Larry & Ziam]
Fanfictionلیام: زین، میشه همیشه بخندی؟! زین: چرا؟ لیام: چون وقتی از تمام دنیا دلم گرفته فقط لبخند توعه که میتونه دردامو از یادم ببره :)✨