31

308 42 10
                                    

لو:همه چی خوبه؟

لویی با نگرانی پرسید

ویلیام با یه سر تکون دادن ب نشونه مثبت اکتفا کرد

زین تو ماشین لویی خوابش برده بود

و:اثرات داروها روش تاثیر گذاشته خیلی میخوابه..
لویی لطفا درباره اش ب کسی فعلا چیزی نگو، مخصوصا لیام، تا بعدا خودم بهش بگم.

لو:باشه، خیالت راحت

و:یه چیز دیگه..

لویی منتظر موند

و:لیام.... گیه؟؟

لو:نمیدونم ویلیام، ولی خب تو این مدتم با دختری ندیدمش، بجز دراماها

ویلیام‌ چیز دیگه ایی نپرسید

لو:میخوای ببرمش خونه ؟ تو بمون بازی رو ببین

و:ن خودم میبرمش خونه

لو:خیلی خب،شب میبینمت

و:فعلا

ویلیام سوار ماشین شدو سمت خونه لری روند

اثرات دارو اینقدر زینو سنگین کرده که فرقی با ییهوشی نداشت، البته خب .. چاره ایی هم نداشت ، باید استفاده شون میکرد

ساعت۱۱ ونیم شب زین با شکم گرسنه از خواب بیدار شدو بدون هیچ حرفی سمت اشپز خونه رفت ، هر چی که بنظرش باهاش سیر میشدو برداشتو سمت کاناپه رفت و پیش ویلیام نشست

و:ساعت خواب!

ز:چند ساعته خوابیدم؟

و:۶.۵ ساعتی میشه

ز:امروز ب فاک‌رفتم،قطعا لویی از دوستی با من پیش لیام و هری و اون رفیق زردش خجالت میکشه

و:اهمیت نداره، داشتی میمردی

ز:خودمم نفهمیدم چم شد، دست خودم نبود، همیشه وقتی همین حالت میشم،سردردش از سردرد بعد مستیم بد تره.

و:ولی زین تو ثابقه نداشتی تب کنی

ز:نمیدونم ..اهمیت نمیدم

مکالمه شون دیگه ادامه پیدا نکرد،تا لویی وارد شد

لو: سلام بچها، ببخشید دیر شد

و:سلام،موقعی میبخشمت که شامم اورده باشی

لو:خب خوبه تو این مورد خوش شانم

ویلیام سرخوش سمت لویی رفت و ۲تا ظرف غذارو ازش گرفت

لویی جوری ک زین نشنوه در گوش ویلیام حرف زد

لو:حالش خوبه؟

و:تعریفی نداره!

لو:چرا تو این چند سال من نفهمیدم

و:اوایل خودشم نمیدونست، همین پارسال فهمیدیم

لو:خانواده اش میدونن؟

ویلیام سرشو به علامت منفی تکون داد

و:هی زی زی بیا مرغ سوخاری

ویلیام بلند گفت

زین بدون حرفی وارد اشپز خونه شد

خواست بشینه رو صندلی ک دست لویی مانعش شد

لو:ممکنه حرف بزنیم؟

ز:من جز متاسفم هیچی ندارم بگم، من ابروتو پیش رفیقات بردم.

لو:ولی من دارم، زین از تو بعید بود چیزی از من پنهون کنی؟لطفا باهام حرف بزن بگو این یکی دو سال چ اتفاقی برات افتاده، خیلی عوض شدی،چرا باید همه چیزو از ویلیام بشنوم

ز:آدم وقتی همه چیزو از دست بده همین میشه، عقلمو، خانواده مو،درسو دانشگاهمو، رفاه مو... و تو... لویی

لویی با شنیدن اسم خودش دلش ریخت

خیلی کم اتفاق میوفتاد لویی گریه کنه ، حتی بچگیاش میخورد زمین یا چیزی باب میلشم نبود با گریه کردن مقاومت میکرد

لو:متاسفم زین، قول میدم جبرانش کنم خواهش میکنم بزار مثل قبل بشیم، جبرانشون میکنم خواهش میکنم

زینو بغل گرفت

زین متقابلا لویی رو تو بغلش فشار داد

ز:دیوونه

کوچیک خندید و پس گردنی به لویی زد

و:بیا بشین زین هری بفهمه اشک زنشو دراوردیم جفتمونو جر میده

لویی با شنیدن اسم زن مشتشو به بازو ویلیام زدو خندید

ز:بیا شام بخوریم لو

only YOU [Larry & Ziam]Where stories live. Discover now