25

278 35 7
                                    

چند هفته ایی گذشته بود از مسیجای پنهونی زین به لیام اما بدون اینکه لیام شکی کنه دائم زین حرفارو درباره خودش می کشوند جوری که لیام درباره ی زین اظهار نظر کنه، خوب هم پیش میرفت ولی نه تا اونجا که زین بخواد درباره زندگی خودش، گرایشش و چیزی ک جز ویلیام و خودش هیچکس نمیدونه بهش بگه

از اینکه بخواد اینارو پیش لیام هم فاش کنه ترس داشت
نمیخواست این چیزارو لیام بدونه ، شایدم الان وقت مناسبی نبود ولی هیچ ایده ایی نداشت که کی میخواد بگه، زمان مناسبش کیه ؟!!!



الکس :دوست دختر نو مبارک!

لیام:از کی تا حالا من بدون اجازه جیکوب دوست دختر گرفتم؟؟؟؟

الکس:بالاخره ... لیام پین بزرگ بعضی وقتااا فیلش یاد هندستون میکنه

لیام:بیخیال بابا!

الکس:خب!پس اون کیه چند روزه باهاش داری جیک جیک میکنی؟؟جاست فرندددد؟

لیام:ویلیامه!پسر خنگوله

الکس:با خنگولا جدیدا میپری؟؟

لیام:نه اتفاقا!‌ خیلی وقته میپرم ، یکیش جلومه

الکس با حرص الکی، کوسنا رو سمت لیام پرت کرد

لیام:باشه باشه ببخشید






و:با این حساب مجبورم این ۳ ماهو بسپرم به کس دیگه بیاد جام.. البته اگه بعدا دوباره رام بدن

ز:من هنوزم میگم .. ی جوری کنسلش کن

و:نمیشه

ز:چرا بابا ...همه اش ی تلفنه

و:دلم مسافرت میخواد زین، خسته شدم از این خونه

ز:پوفف باشه

زین بلند شد و سمت اتاقش رفت
با روشن شدن صقحه گوشیش اونو از رو تخت برداشت

liam:هی ویلیام ، لویی میگفت میخواد بیای نیویورک؟

با خوندن پیام چشاشو چرخوند

me:آره

liam:خیلی خوب ، تنهایی میای؟ یا زینم هست؟؟

با خوندن اسمش دلش قیلی ویلی رفت ، همیشه وقتی لیام از اسمش ب کار میبره اینجوری میشد

me:تو چی فکر میکنی؟

liam:فکر کنم باشه

me:درست حدس زدی ;)
برای چی پرسیدی؟؟؟

liam:همینجوری

فاک ، بگو دیگه
زین زیر لب گفت

بعد از چند دقیقه هیچ پیامی بینشون رد و بدل نشد ، ولی انگار منتظر مسیج دیگه از طرف لیام بود

liam:راستش میخوام باهاش حرف بزنم
تو هیچ جا هم نتونستم پیداش کنم و بهش مسیج بدم نه فیسبوک نه ایسنتاگرام، توهم گه گفتی مدتیه از سیم کارتش استفاده نمیکنه

me:درمورد چی میخوای باهاش حرف بزنی؟؟

laim:اخرین بار بحثمون شد ، میخوام تمومش کنم نمیخوام ازم بدش بیاد... البته اگه بزاره

me:معلومه که میزاره . اون موقع فقط اوضاع خوبی نداشت

liam:همیشه همین قدر اروم و گوشه گیره؟

me:نه اینطوری فکر نکن ،‌اون مهربون ترینه پسریه ک من تا ب حال باهاش دوست بودم ، کافیه بهش نزدیک شی،‌اگه اینطوری‌نبود این مدت باهاش همخونه نمیشدم

زین از حرفایی ک درمورد خودش  میزد خندش گرفت

me:من باید برم لیام . نیویورک میبینمت داداش

liam:شب بخیر برو(bro)


زین از اتاق بیرون اومد ،ویلیام مشغول تلوزیون دیدن بود و کم کم داشت چرت میزد

ز:خب کی میریم؟

و:کجا؟

ز:نیویورک دیگه

و:چه..وات د ... هولی گاد، حالت خوبه زین؟؟

ویلیام کاملا خواب از سرش پریده بود روی کاناپه درست نشست ،با چشمای گشاد به زین نگاه میکرد

ز:چیه مگه ؟؟ مگه نمیگی بریم؟؟

و:اخه ... خیلی مشتاق ب نظر میای؟راستشو بگو لیام بهت چیزی گفته؟؟

ز:ن بابا لیام کیلو چنده !!!

و:واقعا لیام چه قدرتی داره که تونسته توی کله شقو راضی کنه، یا مسیح !!!

only YOU [Larry & Ziam]Where stories live. Discover now