چند هفته ایی گذشته بود از مسیجای پنهونی زین به لیام اما بدون اینکه لیام شکی کنه دائم زین حرفارو درباره خودش می کشوند جوری که لیام درباره ی زین اظهار نظر کنه، خوب هم پیش میرفت ولی نه تا اونجا که زین بخواد درباره زندگی خودش، گرایشش و چیزی ک جز ویلیام و خودش هیچکس نمیدونه بهش بگه
از اینکه بخواد اینارو پیش لیام هم فاش کنه ترس داشت
نمیخواست این چیزارو لیام بدونه ، شایدم الان وقت مناسبی نبود ولی هیچ ایده ایی نداشت که کی میخواد بگه، زمان مناسبش کیه ؟!!!الکس :دوست دختر نو مبارک!
لیام:از کی تا حالا من بدون اجازه جیکوب دوست دختر گرفتم؟؟؟؟
الکس:بالاخره ... لیام پین بزرگ بعضی وقتااا فیلش یاد هندستون میکنه
لیام:بیخیال بابا!
الکس:خب!پس اون کیه چند روزه باهاش داری جیک جیک میکنی؟؟جاست فرندددد؟
لیام:ویلیامه!پسر خنگوله
الکس:با خنگولا جدیدا میپری؟؟
لیام:نه اتفاقا! خیلی وقته میپرم ، یکیش جلومه
الکس با حرص الکی، کوسنا رو سمت لیام پرت کرد
لیام:باشه باشه ببخشید
و:با این حساب مجبورم این ۳ ماهو بسپرم به کس دیگه بیاد جام.. البته اگه بعدا دوباره رام بدن
ز:من هنوزم میگم .. ی جوری کنسلش کن
و:نمیشه
ز:چرا بابا ...همه اش ی تلفنه
و:دلم مسافرت میخواد زین، خسته شدم از این خونه
ز:پوفف باشه
زین بلند شد و سمت اتاقش رفت
با روشن شدن صقحه گوشیش اونو از رو تخت برداشتliam:هی ویلیام ، لویی میگفت میخواد بیای نیویورک؟
با خوندن پیام چشاشو چرخوند
me:آره
liam:خیلی خوب ، تنهایی میای؟ یا زینم هست؟؟
با خوندن اسمش دلش قیلی ویلی رفت ، همیشه وقتی لیام از اسمش ب کار میبره اینجوری میشد
me:تو چی فکر میکنی؟
liam:فکر کنم باشه
me:درست حدس زدی ;)
برای چی پرسیدی؟؟؟liam:همینجوری
فاک ، بگو دیگه
زین زیر لب گفتبعد از چند دقیقه هیچ پیامی بینشون رد و بدل نشد ، ولی انگار منتظر مسیج دیگه از طرف لیام بود
liam:راستش میخوام باهاش حرف بزنم
تو هیچ جا هم نتونستم پیداش کنم و بهش مسیج بدم نه فیسبوک نه ایسنتاگرام، توهم گه گفتی مدتیه از سیم کارتش استفاده نمیکنهme:درمورد چی میخوای باهاش حرف بزنی؟؟
laim:اخرین بار بحثمون شد ، میخوام تمومش کنم نمیخوام ازم بدش بیاد... البته اگه بزاره
me:معلومه که میزاره . اون موقع فقط اوضاع خوبی نداشت
liam:همیشه همین قدر اروم و گوشه گیره؟
me:نه اینطوری فکر نکن ،اون مهربون ترینه پسریه ک من تا ب حال باهاش دوست بودم ، کافیه بهش نزدیک شی،اگه اینطورینبود این مدت باهاش همخونه نمیشدم
زین از حرفایی ک درمورد خودش میزد خندش گرفت
me:من باید برم لیام . نیویورک میبینمت داداش
liam:شب بخیر برو(bro)
زین از اتاق بیرون اومد ،ویلیام مشغول تلوزیون دیدن بود و کم کم داشت چرت میزد
ز:خب کی میریم؟
و:کجا؟
ز:نیویورک دیگه
و:چه..وات د ... هولی گاد، حالت خوبه زین؟؟
ویلیام کاملا خواب از سرش پریده بود روی کاناپه درست نشست ،با چشمای گشاد به زین نگاه میکرد
ز:چیه مگه ؟؟ مگه نمیگی بریم؟؟
و:اخه ... خیلی مشتاق ب نظر میای؟راستشو بگو لیام بهت چیزی گفته؟؟
ز:ن بابا لیام کیلو چنده !!!
و:واقعا لیام چه قدرتی داره که تونسته توی کله شقو راضی کنه، یا مسیح !!!
YOU ARE READING
only YOU [Larry & Ziam]
Fanfictionلیام: زین، میشه همیشه بخندی؟! زین: چرا؟ لیام: چون وقتی از تمام دنیا دلم گرفته فقط لبخند توعه که میتونه دردامو از یادم ببره :)✨