26

293 37 6
                                    

9:25AM

ماشینی که از طرف لویی دنبال زین و ویلیام اومده بودن تو محوطه فرودگاه ایستاده بود

جفتشون سوار شدن ،زین گوشیشو از تو جیبش‌درآورد و به اخرین مسیج لیام نگاه کرد
Liam:هی‌ویلیام کی‌میرسین؟

me:نمیدونم

Liam:باشه .رسیدین مسیج بده

هنوز دو دل بود مسیج بده یا نه ،حسابی این مدتو بهش وابسته شده بود، زین دائم سعی میکرد خودشو یکم کنترل کنه ، حتی تو بیشتر اوقات خودشو سرزنش‌ میکرد .. ولی دوباره یا با مسیج لیام یا خودش گفتو گو تقریبا طولانی با هم داشتن

جلو در عمارت ایستادن،راننده کوله ها و ساکارو تا دم در آورد و لویی تا جلوی در ورودی اومد

لویی:هییی بچززز

لویی خوشحال گفت و دستاشو برای داداشاش باز کرد

و:چطوری‌ دیک هد؟

ز:ویلیام!!

زین با تحکم گفت

و:خب چیههه؟؟؟

ز:بزار دو دقیقه بگذره بعد شروع‌کن ب فاکو دیک گفتن

و:چشمممم ددی

ویلیام لوس گفت و زین بهش چشم غره غلیظ‌رفت

ل:ولش کن چیکارش‌داری زی!بیاین بغلم

بعد از یه بغل کوتاه لویی جفتشونو داخل خونه راهنمایی‌کرد

لویی:اتاقاتون همون قبلیاس .البته اگه دوس دارین میتونین عوضش‌کنین.

ز:نه من که اکی ام

ل:خیلی خب،جاهای خونه ک میشناسین چیزیم خواستین یا جاییم خواستین برین به مایکل(همون راننده) بگین... صبحونه خوردین؟

زین و ویلیام نگاهی به هم انداختن

ز:خب راستش ویلیام سیر نشد کل صبحونه منو خورد

لویی خندید

ل:چرا؟؟

و:چون اونم دیشب کل‌شام منو خورد

ز:چون توعم هیچی نخریدی برای ناهار

و:خب من هنوز حقوق نگرفتم

ز:دلیل نمی-

ل:باشه ..باشه .بچها بچهااا

با صدای لویی جفتشون به لویی نگاه کردن

ل:فقط بگین چی میخورین که اماده کنم؟؟؟









4:00PM

بعد از ناهار و خرید دوباره به عمارت برگشتن

لویی و ویلیام فیفا بازی میکردن و زین هر چند دقیقه اسکرین گوشیشو چک میکرد

و:بفرما بازم باختی خانومِ آقای استایلز

لویی خندید
لو:خفه بیشور

و:قول میدم این دستو برات سخت نگیرم بیبی

لو:ببین این سری میبرمت

و:هه شتر در خواب-

زین نذاشت ویلیام حرفشو کامل‌بگه
ز:لو! فک کنم گوشیت داره زنگ میخوره

لویی بلند شدو ته سالن رفت

و:بیا ببینم تو چی بلدی زین

زین دسته رو از ویلیام گرفتو شروع کردن

زین ک کلا حواسش سمت لویی رفت وقتی لویی گفت ' چطوری لی '

لو:آره چطور؟
-عه؟ باشه چه خوب
-باشه ... باشه میبینمت داداش

زین محکم زد به پیشونیش

ز:فاک

و:چی شده؟

ز:فکر کنم لیام داره میاد اینجا

و:از کجا میدونی، شاید یکی‌دیگه‌بود

ز:نمیدونم..

و:تو ک بدت نمیاد ، دلت یه چیز دیگه میگه

ویلیام زد به پهلو زین و شیطون نگاش کرد

ز:فقط حواس-
حرف زین قطع شد وقتی ویلیام در گوشش گفت "خفه شو اومد"

و:لویی من یه قهوه میخام
ویلیام پرو گفت

لو:اکی تو چی زین؟

ز:نه ممنون
با رفتن لویی زین دوباره در گوش لیام آروم حرف‌زد

ز:فقط‌حواست باشه سوتی ندیم! نمیخوام فعلا بفمه

و:چرا خب؟ اخرش چی؟

ز:اونو حالا ی کاریش میکنم

لویی با ۲ تا قهوه اومد و کنار ویلیام و زین نشست

لو:چی پچ پچ میکردین؟؟

زین دستپاچه شد

و:هیچی‌.راستی کی بود؟
ویلیام خونسرد گفت

لو:عاا لیام زنگ زد ،گفته بودیم بهش میخواین بیاین خیلی خوشحال شد، اون خیلی درگیره و کمتر مارو میبینه ، حتی خانواده شو سالی یکی‌دوبار میبینه، دنبال بهونه اس ک همه ی مارو ببینه

و:که اینطور

لو:عاا راستی‌..چقدر حواس پرت شدم، گفت ساعت ۷ دعوتمون کرده شام

زین با شنیدن اسم لیام و خبری ک لویی بهشون داد حسابی تو دلش آشوب شد

و:اوهه فاک خونه اش؟

لو:نه احمق رستوران .. یکی از بهترین رستورانای نیویورک .. فاکک خیلی خفنه

و:اه لعنتی من دلم میخواد خونه شو ببینم
ویلیام لباشو اویزون کرد
لویی خندید

ز:عاا خب پس من باید برم دوش بگیرن بعدم بخوابم فعلا

زین بازی رو نصفه کاری ول کرد رفت

لویی از رفتار زین جا خورد ، و جای زین کنار ویلیام نشست

لو:هی این چشه؟

ویلیام به زینی ک داشت از پله ها بالا میرفت نگاهی کوتاه انداخت نمیتونیت حرفشو بیشتر تو دهنش نگه داره ، پس....... همه چیزو گفت .....


only YOU [Larry & Ziam]Where stories live. Discover now