4

3.2K 616 668
                                    

من معذرت می‌خوام
این پارت هم من نوشتم فقط اون تیکه ای که ** گذاشتم رو صدف نوشته
اما پارت بعدی کار خودشه
قرار بود هفته ای دوبار آپ کنم شده روزی دوبار😂

■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■

زین خمیازه کشید و آخرین بخش ساندویچش رو گاز زد و به صدای جان پشت تلفن گوش داد

-پس امروز حسابی خسته شدی!

زین با دهن پر حرف زد
-عالی بود.. دختر رز ازدواج کرده. راستی مت کوچولو هم یاد گرفته حرف های جدید به خط بریل بخونه.. منم گفتم نامزد کردیم. این.. خیلی حس خوبی داشت

زین با خجالت گفت و جان خندید
-منم با افتخار به همه ‌ی دوستام گفتم بهم جواب مثبت دادی.. دوست دارم زین

-منم دوستت دارم.. جان.. امشب نمیای؟

-متاسفم لاو.. کار هام زیاده..

- امروز حتی نایل هم نیومد. من تنهام

-متاسفم بیب.. کار دارم

-من هنوز تنهام

جان خندید.. اون عاشق لجبازی زین بود

-پس آقای تنها می‌تونی دوساعت منتظر بمونی و نخوابی تا من بیام؟

-شاید

زین با شوق گفت و جان خندید

-پس می‌بینمت عشقم.

-منتظرتم

زین لبخند و بعد خدافظی کرد

ظرف غذاش رو توی ظرف شویی گذاشت و با همون قدم های آرومش از آشپز‌خونه خارج شد و میله‌های دور تا دور خونه رو گرفت و به اتاق برگشت

به رادیو گوش داد
بعد یه رمان برداشت و انگشت هاش رو روی خط ‌هاش کشید و توی تاریکی شب داستان عاشقانه‌ی اون رو خوند

به این فکر کرد چرا چنین احساس فوق‌العاده‌ای شبیه به شخصیت کتاب ها به جان نداره
در هر صورت اون مرد ساده‌ای و زین دوستش داره

زین فکر میکرد قبلا چنین احساسی رو تجربه کرده ولی آخه کِی و کجا!؟

آتل پاش رو روی زمین انداخت و پتو رو روی سرش کشید
پس چرا جان نمیاد؟

شاید بهتره قبل از اومدنش لباس بهتری بپوشه
کار سختیه ولی ارزش انجامش رو داره

پاییزه و زیادی هوا سرده

یه هودی راحت و گشاد سیاه و شلوار گرم کن مشکی برداشت

به هر زحمتی که بود لباس هاش رو عوض کرد و روی تخت منتظر دراز کشید

کم کم به سمت خواب کشیده میشد ‌که صدای باز شدن در رو شنید
صدای تق کلید چراغ و بعد صدای مردی که فکر میکرد دوستش داره

This man is still aliveWhere stories live. Discover now