زین سعی کرد از تخت بیرون بیاد
روی پاهاش وایساد و از درد صورتش رو جمع کرددستش رو روی میز کشید و عصای سفید رنگش رو برداشت
با قدم های آروم و دردناکش راهش رو پیدا کرداول یه در لمس کرد و بازش کرد
فهمید واردِ دستشویی شده
نزدیک بود سر بخوره ولی تعادل خودش رو حفظ کرد
دستش رو روی شیر آب کشید و بازش کرد
صورتش رو شست تا آب سرد باعث بشه کمی آروم بشهاز دستشویی بیرون اومد
عصاش رو به سمت چپ برد و به چیزی برخورد کرد
پس بهتره از راست برهدر اتاق رو پیدا کرد و بیرون رفت
آروم اسم نایل رو به زبون آورد
میدونه اینجا یه عمارت بزرگه و به راحتی نمیتونه نایل رو پیدا کنهبا هر قدمی که بر میداشت تا مغز استخونش درد میگرفت
حس کرد راه رویی که ازش رد میشه به آخر رسیده
عصاش رو به سمت پایین برد تا متوجه ارتفاع پله بشه
نرده رو با دست دیگش گرفت و آروم آروم پایین رفتدوباره اسم نایل رو صدا زد ولی هیچ جوابی نشنید
انگار هیچکس توی راه رو ها نیستوسط پله ها خسته شد و همون جا صبر کرد
بخاطر درد صورتش رو جمع کرد و آروم حرف زد-کسی اینجا نیست؟
هیچ جوابی نشنید
دوباره راه افتاد و از باقی پله ها پایین رفت
دقیق یادش نمیاد سالن و ها اتاق ها کجا بودنبه پایین پله ها رسید و آروم آروم به سمت راستش رفت
صدای کسی رو شنید-زین! کجا میری؟
-میشه.. میشه بگی نایل کجاست؟
لویی به زین خیره شد
موهاش بهم ریخته و دونه های عرق روی پوست گردنش معلومه
صداش التماس و لرزش خاصی داره و خودش رو جمع کرده-حالت خوبه؟
-نایل... نایل کجاست؟
-توی آشپزخونه.. تو همینجا بمون. من میگم بیاد پیشت
زین باشه ی آرومی گفت و لویی با سرعت از اونجا دور شد
لیام در حالی که با بوراک سر محمولهی جدید اسلحهای که میخوان بخرن بحث میکرد از راه رو خارج شد و دید زین وسط سالن وایساده
زین صدای حرف زدن و پا شنید و سرش رو به طرف صدا برگردوند
اون صدای نایل نیست
دوباره سرش رو پایین انداخت و سعی کرد نفس عمیق بکشه تا دردش یادش برهبوراک با آرنجش به لیام زد و با سر به زین اشاره کرد
لیام شونش رو بالا انداخت و بوراک از بازوش نیشگون گرفت-برو بهش بگو
-الان؟
-برو دیگه